دیشب حتی یک دقیقه هم نخوابیدم و تمام امروز بدون پلک زدن در حال فعالیت بودم. تا جایی که یادم میآید هرگز چنین تجربهای از نخوابیدن نداشتهام؛ منظورم این است که در بدترین شرایط بیخوابی بالاخره یک ربع یا نیم ساعت یا یک ساعت خوابم برده است، اما دیشب به معنای واقعی حتی یک دقیقه نخوابیدم.
من چهار سال بیخوابی را تجربه کردم تا اینکه یاد گرفتم چطور به خواب بروم و از آن زمان تا کنون (که بیشتر از هشت سال میشود) پیش نیامده بود که گرفتار بیخوابی طولانی مدت شوم اما الان سه ماه است که کاملن بیخواب شدهام. به هر روشی که میدانم روی آوردهام؛ مدیتیشن، هیپنوتراپی، تکرار مانترا، کتاب خواندن، چای بابونه، حذف کافئین هنگام عصر اما باز هم بیخوابی تقریبن هر شب گریبانم را میگیرد.
قرص خواب؟ هرگز… حتی بعد از چهار سال نخوابیدن حاضر نشدم دارو مصرف کنم. چرا انسان باید برای رفع طبیعیترین نیاز بدنش وابسته به دارو باشد؟
میدانم علت بیخوابی چیست، در آن چهار سال هم میدانستم. آن موقع اما اصلن بدنم را نمیشناختم و نمیدانستم چگونه میشود بدن را آسوده و آرام کرد و ذهن را ساکت نمود تا هر دو وارد دنیای خواب شوند. حالا این چیزها را بهتر از قبل میدانم اما موانع خوابیدنم هم قد کشیدهاند و بزرگتر از روشهایی که من بلد بودم شدهاند.
در ابزارهای الکترونیکی برگشتن به تنظیمات کارخانه کار سادهای است، به قدر فشردن یک دکمه زحمت دارد. اما وقتی آدمیزاد از تنظیمات کارخانه خارج میشود برگشتن به این تنظیمات اصلن کار سادهای نیست، ممکن است حتی به قدر یک عمر زمان و انرژی نیاز باشد تا انسان برگردد به نقطهی صفر.
از کجبختی آدمیزاد، خارج شدن از تنظیمات آنقدر ظریف و آرام اتفاق میافتد که تقریبن تا وقتی کار از کار نگذشته باشد انسان متوجهی این ناتنظیمی نمیشود. زمانی میفهمد که از مسیر برگشت کیلومترها فاصله گرفته است. انگار که هر بار فقط یک درجه منحرف شود و بعد از مدتی ۱۸۰ درجه منحرف شده باشد بیآنکه این خروج از مسیر را درک کرده باشد. به همین سبب انسان باید دائم خودش را بر اساس تنظیمات اولیه بسنجد تا به محض انحراف از آن آگاه شود.
هر چه امشب نوشتهام تمامن در خواب نوشته شده است، بنابراین میتوانید زیاد آنها را جدی نگیرید.
الهی شکرت…