چه آرام و بیخبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. نامش را نمیدانستم اما پیامش زیباتر بود از هرچه زیبایی که میشناختم. این همه را تنها یک چیز ممکن میکرد؛ میلاد تو که تولد عشق بود و تبلور زیبایی و چه زیبا گفت که «عشق را ایکاش زبان سخن بود».
بایگانی برچسب برای: میلاد
مریم کاشانکی
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف سادهگرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
و حالا چهل سالگی...
الهی شکرت...
تازهترین نوشتهها
- ماجرای ده روز بیماری بدون دارو14 تیر 1404 - 5:46 ب.ظ
- چگونه بر این درد زندهام هنوز؟7 تیر 1404 - 12:44 ب.ظ
- عمرِ باطله20 خرداد 1404 - 10:39 ق.ظ
- کمی خوب19 خرداد 1404 - 10:36 ق.ظ
- عاقد درختها18 خرداد 1404 - 10:31 ق.ظ