روزانه‌نگاری – شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱

امروز دیگر واقعا در خانه کلافه شده بودم. بعد از صبحانه آماده شدم، کتونی‌های راحتم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. احسان هم خواسته بود که کاری را برایش انجام دهم. ساناز مثل همیشه در بهترین زمان ممکن زنگ زد و همانطور که پیاده راه می‌رفتم یک ساعتی را با او حرف زدم. همانطور که راه می‌رفتم اعتبار گوشی مادر را شارژ کردم و بعد هم برایش اسنپ گرفتم که از خانه‌ی خاله برگردد. چقدر من سپاسگزار تکنولوژی هستم که این امکان را می‌دهد که من از کیلومتر‌ها آن طرف‌تر برای مادرم ماشین بگیرم تا به خانه برگردد. هم او بی دردرسر رفت و آمد می‌کند و هم من خیالم راحت است چون تا مقصد او را دنبال می‌کنم. از طرف دیگر هزینه‌اش را به صورت آنلاین پرداخت می‌کنم. بنابراین مادرم هیچگونه دردسری بابت رفت و آمد نخواهد داشت. من واقعا خوشحالم از اینکه در زمانه‌ای زندگی می‌کنم که چنین امکاناتی در دسترس ما قرار دارند. برای خریدن سیم‌ کارت به دفتر پیشخوان دولت رفتم. خانمی که پشت پیشخوان بود برایم بسیار آشنا بود اما هرچه فکر می‌کردم یادم نمی‌آمد که او را کجا دیده‌ام. کارم که انجام شد پیش او رفتم و گفتم شما خیلی برای من آشنا هستید اما نمی‌دانم...

ادامه مطلب