روزانهنگاری – سهشنبه هفتم تیر ۱۴۰۱
نوشتم، قهوه خوردم، دوش گرفتم، آماده شدم و بعد از شانزده ساعت و نیم روزهداری صبحانه خوردم.
امروز میخواهم مامان را پیش دو تا دکتر ببرم که هر دو تهران هستند.
در ذهنم تصمیم به ۲۴ ساعت روزه داری دارم.
گرمای طاقتفرساییست، دماسنج ماشین دمای بیرون را ۴۶ درجه نشان میدهد. کولر ماشین توان خنک کردن ندارد.
مطب دکتر مثل همیشه شلوغ است، منتظریم. امروز آقایی با ریشهای بلند سفید، که کاملا مشخص است زمان زیادی را صرف مراقبت و نگهداری از آنها میکند، با بلوز و شلوار زردرنگ و کتونیهای سفید پشت میز منشی نشسته است. منشیْ دختری با موهای قرمز است که سر پا ایستاده و چیزهایی را به آقای ریش سفید یاد میدهد.
منشی دکتر برایم بسیار سوال برانگیز است؛ همسرش سرهنگ نیروی انتظامی است. اما شکل و ظاهر او، شغلی که دارد، مدل رفتارهایش، سبک زندگیاش و به طور کلی هیچ چیزش هیچ ارتباطی به همسر یک سرهنگ نیروی انتظامی ندارد. زنانگی بسیار بالایی دارد و همین پاسخ تمام سوالات است. زنانگی بالای او چیزیست که جناب سرهنگ را مجاب کرده به پذیرفتن او به همین شکلی که هست بدون اینکه نیازی ببیند او را تغییر دهد. در دفعات زیادی که به مطب دکتر رفتهام شاهد بودهام که همسرش برای ده...