روزانهنگاری – دوشنبه ششم تیر ۱۴۰۱
خواهرم زنگ میزند و میگوید که جواب MRI مامان را پیش دکتر مغز و اعصاب برده و به احتمال زیاد نیاز به عمل جراحی وجود دارد. نمیفهمم چطور ورزش میکنم، چطور به گلها آب میدهم، چطور ظرفها را میشویم، چطور وسایلم را جمع میکنم، پای کامپیوتر چه کار میکنم... فقط تلاش میکنم به افکار منفی اجازهی جولان دادن ندهم.
۲۱:۵۰ - خانه را در حالیکه کاملا تمیز و مرتب است ترک میکنم. غم و نگرانی توأمانی را احساس میکنم.
۲۲:۰۰ - کارخانهی آلومتک و آلومراد
نوزده سال است که میبینمش اما هیچوقت نفهمیدم چرا اسمش این است و چه معنیای میدهد. فقط میدانم که یک ربطی به آلومینیوم دارد. واقعا چرا تا به حال سعی نکردهام بفهمم معنیاش چیست؟! چرا از کنار خیلی چیزها بیتفاوت رد میشوم همیشه؟!
۲۲:۰۴ - عوارضی
منتظر تماس خواهرم هستم تا نظر دکتر را بگوید. فقط ۴ ساعت از روزهداری گذشته است اما احساس گرسنگی میکنم، فکرم را از آن منحرف میکنم. حیرت میکنم از توانمندی آدمیزاد وقتی که قصد میکند کاری را انجام دهد؛ کافی است که محرکهای ذهنی مناسب را داشته باشد، آنوقت هر کاری از اون ساخته است.
محدودیت سرعت ۵۰ کیلومتر بر ساعت روی پلی که دوربین دارد و بعد از آن ورود به اتوبان
اتوبان تقریبا شلوغ...