روزانهنگاری – یکشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۱
ساعت چهار و چهل دقیقه چشم باز کردم. ساعت چهار و چهل و دو دقیقه اذان شد. اذان که تمام شد بلند شدم. کنج دنجم هنوز قابل استفاده است. میشود نشست و نوشت. بعد از نوشتن و قهوه، لباس عوض کردم، ته آرایش ملایمی هم کردم که در طول روز احساسم خوب باشد، صبحانه خوردم و دست به کار شدم. کمد بزرگ را تمیز کردم و بعد به سراغ کتابخانه رفتم. کتابها را با دستمال تمیز میکردم و داخل کارتنها میگذاشتم. چهار کارتن بزرگ و بسیار سنگین شد.
وسط کار کردن به سراغ غذا هم میرفتم. از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ساعت ۱۰ شب قطعات داخلی کمد بزرگ را دو نفری باز کردیم و یکی یکی پایین بردیم. دارم در مورد قطعات سنگین و بسیار بزرگ صحبت میکنم. یک چرخ خریدهایم مخصوص پایین و بالا بردن از پلهها. بعضی از قطعاتِ خیلی سنگین را با چرخ حمل کردیم، بقیه را هم با دست. در نهایت چهار بار دیگر هم پایین و بالا رفتیم و تمام کتابها را هم به پیلوت رساندیم تا خانه جا داشته باشد برای بقیهی وسایل.
وقتی فکر میکنم باورم نمیشود که ما دو نفری این کار را کرده باشیم. البته که من و خواهرهایم بارها اسباب...