مادری که فرزند از دست داده
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جوجه یاکریم از لانه پایین افتاده، در حالیکه سعی داشته از تخم بیرون بیاید اما سرش هنوز داخل تخم بود و کامل بیرون نیامده بود. روی هم اندازهی دو بند انگشت بود. حتما شب که ما خواب بودیم از لانه بیرون افتاده. به بالا که نگاه کردم دیدم مادر همچنان با نگاهی جدی و نگران، محکم و ثابت بدون اینکه حتی پلک بزند، که نکند پلک زدنش توجه مرا به خود جلب کند، داخل لانه نشسته.
او میداند که فرزند به دنیا نیامدهاش را از دست داده و قاعدتا حسابی هم ناراحت شده. این مرا به فکر فرو میبرد. در حالیکه بدن بیجان جوجه را از آن حوالی دور میکنم با خود میاندیشم که در طبیعت هم تمام موجودات نگران فرزندانشان هستند و تمام تلاش خود را میکنند تا از آنها مراقبت و نگهداری کنند، اما زمانی که مطمئن میشوند که فرزند از دنیا رفته و کاری از آنها ساخته نیست سریعا به جریان زندگی برمیگردند.
مادر، قوی و مطمئن آن بالا در لانه، روی سایر تخمها نشسته بود و مشغول مراقبت از آنها بود. به جای اینکه زمانش را صرف غصه خوردن برای فرزند از دست رفتهاش کند آن را صرف حیات بخشیدن به...