در استدلال به آثار وجود آفریدگار
این شعر زیبا از «هفت اورنگ» اثر «عبدالرحمان جامی» هست که در مثنوی سُبحه الابرار (تسبیح و نیایش نیکان) آمده (عقد چهارم – در استدلال به آثار وجود آفریدگار) که من خیلی دوستش دارم و تلاش کردم تا جایی که میشه اِعراب رو بذارم تا خوندنش سادهتر بشه. البته طولانیتر از اینه، من از یه قسمتش که بیشتر دوست داشتم گذاشتم. امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.
او به خود هست و جهانْ هست بِدو / نیستْ دانْ هر چه نَه پیوست بِدو
جُنبش از وِی رِسَد این سلسله را / روی در وِی بُوَد این قافله را
چون خِلَد جُنبشِ موریت به پُشت / زودْ آری سوی آنْ مورْ انگشت
زانْ خَلِش هستیِ او را دانی / به سَر انگشتْ زِ پُشتَش رانی
باوَرَت ناید کاندر ژنده / خِلَدَت پشت نه زان جُنبنده
عالَم و این همه آثار در او / چرخ و این جُنبشِ بسیار در او
پَرده سازند و نو اگر پیوست / که پسِ پرده نواسازی هست
همه را جنبش و آرام ازوست / همه را دانه ازو دام ازوست
زوست جنبندهْ نه از بادْ درخت / زوست فرخندهْ نه از گردونْ بخت
او بَرَد تشنگیِ تشنه، نه آب / او دَهَد شادیِ مستان، نه شراب
غنچه در باغ نَخندَد بی او / میوه بر شاخ نَبنْدَد...