روزانه‌نگاری – دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱

همینکه پنجره را باز کردم کبوترْ بچه پر زد و رفت روی پشت بام روبرو نشست. تو دیگر چرا می‌ترسی؟! تو که همینجا به دنیا آمده و بزرگ شده‌ای. غریزه عجب قدرتی دارد. قویترین نیرو در جهان نیروی غریزه است. عقل و منطق و شعور و فرهنگ و تمدن و این‌ها هیچ‌اند وقتی که پای غریزه در میان است. در مورد انسان هم دقیقا همینطور است. اگر بخواهی در موقعیتی بر خلاف غریزه‌ات عمل کنی باید خیلی هشیار و آگاه و توانمند باشی. میلیونها سال تکامل هنوز نتوانسته چیزی را جایگزین نیروی قدرتمند غریزه کند. نیم ساعت بعد دوباره پر زد و برگشت روی نرده‌ها. باورم نمی‌شود که این همان کبوتر دیروز است. در عرض فقط یک روز به طرز باورنکردنی تکامل داشته؛ نه فقط به لحاظ رشد فیزیکی بلکه عملکرد و رفتارهایش هم کاملا رشد داشته‌اند. دیگر پایش سُر نمی‌خورد روی نرده. به خاک گلدان نوک می‌زند و این یعنی دیگر خودش می‌تواند غذا بخورد. اصلا همینکه غریره‌اش غالب شده است به توانمندیهایش یعنی بزرگ شده است. درست است که پرواز کردنش هنوز دقت و قدرت کافی را ندارد اما به طور قابل ملاحظه‌ای رشد داشته و احتمالا همین روزها لانه را ترک خواهد کرد. جل‌الخالق..... ناخن‌های بلندِ پاهایم در پیاده‌روی...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – پنجشنبه نهم تیر ۱۴۰۱

صبح را با حالت تهوع شروع کردم. قبلا هم این اتفاق برایم افتاده است؛ صبحِ روزِ بعد از روزه‌داری بیست و چهار ساعته انگار که تعادل الکترولیت بدنم به هم میخورد و این مرا دچار سرگیجه و حالت تهوع می‌کند. بعد از یک فستینگ ۱۲ ساعته صبحانه می‌خورم و صبحانه خوردن حالم را بهتر می‌کند. روزم را با خواهر کوچکم و به خرید کردن برای او می‌گذرانم. اوقاتی که با او سپری می‌کنم برایم بسیار لذتبخش است؛ ما ساعت‌ها و ساعت‌ها حرف می‌زنیم؛ از افکارمان، اهداف و رویاهایمان، آگاهی‌های جدیدی که کسب کرده‌ایم،... می‌توانیم روزها درباره‌ی این چیزها حرف بزنیم و اصلا احساس خستگی نکنیم. همواره بر این باور بوده‌ام که برای یک خانم، خواهر داشتن نعمت بسیار بزرگیست و خداوند مرا تمام و کمال از این نعمت بهره‌مند کرده است. خانه‌ی خواهرم آلبالو خوردم و باید اعتراف کنم که زیاد هم خوردم. معده‌ام از خوردن میوه بعد از این همه مدت آن هم با این حجم زیاد، تعجبِ درخوری کرد و به شدت واکنش نشان داد. تا به حال در تمام زندگی‌ام چنین تجربه‌ای از به هم ریختن اوضاع داخلی نداشتم، نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم فقط همینقدر بگویم که از بعد از ظهر و شب هیچ چیزی به خاطر ندارم به جز بست نشستن پشت...

ادامه مطلب