از من چرا رنجیدهای؟
ای یارِ ناسامانِ منْ از من چرا رنجیدهای؟
وی درد و ای درمانِ منْ از من چرا رنجیدهای؟
ای سروِ خوش بالای منْ ای دلبرِ رعنایِ من
لعلِ لبتْ حلوایِ منْ از من چرا رنجیدهای؟
به نظر من هیچ مردی در این جهان بهتر از سعدی عاشقی کردن رو بلد نیست. همهی مردها باید برن در مکتب سعدی عاشقی کردن رو یاد بگیرن که بتونن انقدر شیرین دلجویی کنن از دلبری که او رو رنجیده خاطر کردن (این رو که شوخی میکنم؛ اینجا اصلا نَقلِ زن و مرد نیست. به طور کلی دارم میگم)
سعدی درحالیکه همیشه جایگاه خودش رو حفظ میکنه اما در عین حال خیلی ظریف و دلنشین عاشقی میکنه و به معشوق پر و بال میده. کم نمیذاره در حال خوب دادن به طرف مقابل، فکر نمیکنه که داره او رو پررو میکنه، چون خودش خودش رو میشناسه و ارزشهای خودش رو میدونه و میدونه که معشوق هم تمام اینها رو میدونه.
اگر معشوق رو عزیز و بزرگ میکنه، طرف میفهمه که این از جایگاه بزرگمنشی و شیرین سخنیِ او هست نه از جایگاه ضعف و ناتوانی. انگار که سعدی بی قید و شرط عاشقی میکنه و طرف رو کاملا رها و آزاد میذاره. در عین حال که اصلا وابسته نیست به معشوق...