روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱

بعضی روزها انگار که معادل یک هفته‌اند. انگار که به اندازه‌ی یک هفته کش می‌آیند. امروز یکی از آن روزها بود. صبح زود بیدار شدم و به کلینیکی که مادر همیشه از آنجا داروهای ماهیانه‌اش را تهیه می‌کند رفتم و داروها را گرفتم. کلینیک در همان صبح اول وقت بسیار شلوغ بود اما چون من دیروز وقت گرفته بودم کارم سریع انجام شد. مادر داروهایی برای فشار خون و چربی و این چیزها را به طور مستمر مصرف می‌کند. برای همه‌ی ما جا افتاده است که در این سن و سال قاعدتا همه فشار خون بالا و چربی و از این قبیل مشکلات دارند و در واقع فکر می‌کنیم که این امری طبیعی است. اما این‌ها واقعیت ندارند بلکه از باورهای ما نشات گرفته‌اند. بدن انسان یک سیستم فوق‌العاده قدرتمند است که توانایی بهبود دادن خودش را دارد. طبیعی نیست که بدن بیمار باشد،‌ بلکه طبیعی این است که بدن انسان تا هر زمانی که در این جهان حضور دارد از سلامت کامل برخوردار باشد. به نظر من حتی پیر شدن هم از باورهای ما ناشی می‌شود. ما پذیرفته‌ایم که همه پیر می‌شوند. این چیزی است که همیشه به چشم دیده‌ایم. بنابراین هیچوقت فکر نمی‌کنیم که می‌شود پیر نشد. فکر می‌کنم ذهن آنقدر...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱

امروز قرار بود ساناز بیاید و این به من انگیزه می‌داد تا کارها را سریعتر انجام دهم. موفق شدم خانه را آماده‌ی پذیرایی از مهمان کنم. حتی میوه و خوراکی هم روی میز گذاشتم و غذا را هم تا یک مرحله‌ای آماده کردم و بعد به دنبال ساناز رفتم که از صبح داشت خانه‌ی پنبه‌ خانم را تمیز می کرد. وقتی به خانه رسیدیم (یعنی دقیقا جلوی در) وقتی پیاده شدم که در پارکینگ را باز کنم دیدم لاستیک جلو سمت راننده پنچر شده است؛ دقیقا جلوی در خانه. این اتفاق می‌توانست هر جای دیگری و در هر زمان دیگری بیفتد، اما دقیقا در مکان و زمان درست اتفاق افتاد. چون احسان تصمیم داشت امروز با این ماشین تهران برود که خدا را شکر نظرش تغییر کرده بود. من هم قرار است فردا چندین جا بروم و نیاز شدیدی به ماشین دارم، ممکن بود این اتفاق فردا بیفتد. اما از آنجاییکه خداوند همیشه بالای سر ما ایستاده است دقیقا در مکان و زمان درست این اتفاق افتاد. بارها خداوند را شکر کردم. ساناز از دیدن خانه ذوق کرده بود، همه جا را با دقت نگاه کرد. به من می‌گفت ساکت باش می‌خواهم همه جا را ببینم. هر بار می‌گوید این خانه انرژی‌...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱ آبان ۱۴۰۱

یکشنبه یکم آبان... از آن شروع‌های قشنگ است وقتی که هماهنگی میان تاریخ و روز اتفاق می‌افتد؛ یکشنبه - یکم... دوشنبه - دوم ... سه‌شنبه - سوم... امروز صبح با شنیدن یک خبر خیلی خوب شروع شد. خبری که شاید خوب‌تر از آن چیزی بود که ما انتظار شنیدنش را داشتیم. من لیستی از کارهایی دارم که آن‌ها را کاملا به خداوند سپرده‌ام چون می‌دانم که هیچ کاری از ما برنمی‌آید و فقط خداوند است که می‌تواند امور مربوط به آنها را مدیریت نماید. بنابراین من خودم را کاملا کنار کشیده‌ام و تلاش کرده‌ام که تسلیم تصمیم خداوند باشم و خداوند هم به طرز معجزه‌واری آنها را مدیریت کرده است. هر بار که مسیرهای طی شده را مرور می‌کنم حیرت می‌کنم از اینکه خداوند چگونه تمام عوامل را در کنار هم قرار داد تا این نتیجه حاصل شود. به خوبی به خاطر می‌آورم که یک سال پیش مادر را بردم به یک اداره‌ای تا کارها را پیگیری نماییم. آنجا متوجه حضور دو نفر شدم که دادخواستی را جهت ارائه آورده بودند. من خیلی اتفاقی از یکی از آنها پرسیدم که این دادخواست را خودتان نوشته‌اید؟ که آن آقا گفتند که خودشان وکیل هستند. من شماره تماسشان را گرفتم و متوجه شدم که...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱

کرکره‌ی سبز را باز کردم و از پشت شیشه‌هایی که تازه تمیز کرده‌ام طلوع زیبای خورشید را تماشا کردم. امیدوارم که در خانه‌ی جدید هم بتوانم شاهد طلوع و غروب خورشید باشم. اگر ده زندگی دیگر به من داده شود تا در آنها فقط سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که در این یک زندگی به من عطا شده است باز هم زمانم کافی نخواهد بود. در یک ماه و نیم گذشته آنقدر پاداش‌های شگفت‌انگیزی از جهان دریافت کرده‌ام که واقعا متحیرم. می‌دانم از کدام نقطه آب می‌خورند؛ در آن نقطه به خداوند گفتم که من ایمانم را نشان دادم، حالا نوبت توست. اما اگر بخواهم صادق باشم فکرش را هم نمی‌کردم که او اینگونه جبران نماید. اما وعده‌ی خداوند حق است و او همیشه به وعده‌اش عمل می‌کند. کافیست تو یک قدم برداری، او صد قدم برمی‌دارد. به طرز عجیب و غریبی خوشحال و سپاسگزارم. فقط خدا می‌داند که چه پاداش‌های دیگری در انتظارم باشد و من از حالا برایشان هیجان‌زده‌ام. آنقدر همه چیز نرم و روان و واضح و روشن و درست و به موقع پیش می‌رود که اگر نامش معجزه نباشد هیچ اسم دیگری درخورش نیست. هر روز که از عمرم می‌گذرد بیشتر به این باور می‌رسم که «زندگی‌ام آیینه‌ی تمام قد لطف خداوند است‌، طوریکه...

ادامه مطلب