روزانهنگاری – دوشنبه ۴ مهر ۱۴۰۱
امروز فقط مینویستم که بگویم پروژهی روزانهنگاریام سه ماهه شده است. با خودم فکر میکردم که اگر من خانهای در دل طبیعت داشتم و هر روز با صدای پرندهها بیدار میشدم و در طبیعت قدم میزدم، نوشتن کار سختی نبود. اما اینکه بتوانی تا زانو در زندگی باشی، آن هم وقتهایی که زندگی اینطور پرتلاطم است و با این حال هر روز بنویسی قاعدتا کار سادهای نیست.
متعهد ماندن به مسیری که برای خودت تعیین میکنی خیلی وقتها طاقتفرساست. درجا زدن و ادامه ندادن سادهترین انتخاب است. اما من آدم انتخابهای ساده نیستم. من به هر چالشی که برای خودم تعیین میکنم کاملا متعهد باقی میمانم تا زمانی که احساس کنم به نقطهای که میخواستم رسیدهام و برداشتم را از آن چالش داشتهام.
اگر به خودمان متعهد نباشیم به چه کسی میتوانیم متعهد باشیم؟من آدم احساساتیای هستم، به ویژه در حوزهی روابط انسانی؛ کوچکترین حرکات و حرفها و رفتارها احساسات مرا عمیقا تحریک میکنند. بر خلاف آنچه که تلاش کردهام از خودم در تمام عمر نشان دهم که مثلا من آدمی کاملا منطقی و عقلگرا هستم اما در واقع احساساتم فرمانروای اصلی سرزمین وجودم بودهاند.
البته دیگر آنقدر بزرگ شدهام که بفهمم این نه تنها بد نیست بلکه هر چقدر احساساتمان قویتر باشند...