روزانهنگاری – پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱
صبح با سر و صدای سمانه که آمادهی رفتن به دانشگاه میشد بیدار شدم. شروع به نوشتن در دفترم کردم. در حین نوشتن سمانه در مورد یکی از دوستانش گفت که دو سال است از همسرش جدا شده و در تمام این مدت به هیچکس در این مورد چیزی نگفته. با اینکه دائما با سمانه در ارتباط بودهاند اما هرگز چیزی به او نگفته بوده. خودداری عجیب و غریبی از خودش نشان داده. تا اینکه سمانه دیروز عکسی از دانشگاهِ قدیمشان برای او فرستاده و او انگار که یاد تمام ایام گذشته افتاده باشد سفرهی دلش باز شده و گفته است که دو سال گذشته را چگونه گذرانده.
ماجرای عجیب و غریبی بود واقعا. احتمالا دلیل سکوتش این بوده که همهی اطرافیان به او میگفتهاند که این فرد مناسب تو نیست اما او کار خودش را کرده است و حالا برای اینکه مورد شماتت دیگران واقع نشود حرفی نزده. به هر حال کار سختی انجام داده، این همه مدت مخفی نگه داشتن چنین چالشی آن هم از دوستی که دائما با او در ارتباط هستی اصلا ساده نیست. البته که من آن دختر را میشناسم، اردیبهشتی است. اردیبهشتیها توانایی عجیب و غریبی برای سکوت کردن و بروز ندادن چیزی دارند آن...