روزانهنگاری – دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱
امروز قرار بود ساناز بیاید و این به من انگیزه میداد تا کارها را سریعتر انجام دهم. موفق شدم خانه را آمادهی پذیرایی از مهمان کنم. حتی میوه و خوراکی هم روی میز گذاشتم و غذا را هم تا یک مرحلهای آماده کردم و بعد به دنبال ساناز رفتم که از صبح داشت خانهی پنبه خانم را تمیز می کرد.
وقتی به خانه رسیدیم (یعنی دقیقا جلوی در) وقتی پیاده شدم که در پارکینگ را باز کنم دیدم لاستیک جلو سمت راننده پنچر شده است؛ دقیقا جلوی در خانه. این اتفاق میتوانست هر جای دیگری و در هر زمان دیگری بیفتد، اما دقیقا در مکان و زمان درست اتفاق افتاد. چون احسان تصمیم داشت امروز با این ماشین تهران برود که خدا را شکر نظرش تغییر کرده بود. من هم قرار است فردا چندین جا بروم و نیاز شدیدی به ماشین دارم، ممکن بود این اتفاق فردا بیفتد. اما از آنجاییکه خداوند همیشه بالای سر ما ایستاده است دقیقا در مکان و زمان درست این اتفاق افتاد. بارها خداوند را شکر کردم.
ساناز از دیدن خانه ذوق کرده بود، همه جا را با دقت نگاه کرد. به من میگفت ساکت باش میخواهم همه جا را ببینم. هر بار میگوید این خانه انرژی...