روزانه‌نگاری – چهارشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۱

ساعت چهار و چهل دقیقه‌ی صبح بی‌دلیل از خواب پریدم و بی‌خوابی به سرم زد. می‌توانستم همان موقع بروم پای کامپیوتر، یعنی تا این حد بیدار بودم. اما این کار را نکردم، به جایش چند صفحه‌ای در موبایلم کتاب خواندم تا بتوانم کمی بیشتر بخوابم. هر زمان که بی‌خواب می‌شوم بهترین کار برایم کتاب خواندن است. امروز سیزده ساعت بی‌وقفه پای کامپیوتر بودم، فقط نهار مختصری خوردم و چند باری هم دستشویی رفتم. بقیه‌اش را بدون اینکه حواسم پرت چیزی شود کار کردم. اگر چند روز در هفته هم اینطوری کار کنم هیچ پروژه‌ای روی زمین نمی‌ماند. از دیروز تا امروز بیست و چهار ساعت در روزه بودم. به خاطر پیاده‌روی سنگین دیشب و همین‌طور کار کردن از صبح زود، سه ساعت آخر روزه‌داری به سختی گذشت. تمام انرژی‌ام تحلیل رفته بود. اما سعی کردم حواسم را جمع کار کنم تا زمان بگذرد. امروز داشتم به دوستم می‌گفتم که من نماد تمام‌عیارِ سخت‌ گرفتن هستم؛ یعنی اگر بخواهند مجسمه‌ی سخت‌گیری را بسازند حتما باید شبیه من باشد. من هر کاری را سخت می‌گیرم؛ از کارهای روزمره مثل تمیز کردن خانه گرفته، تا مسافرت و مهمانی رفتن، کار کردن و هر چیز دیگری. هیچوقت آدم رهایی نبودم. علی‌رغم تمام تلاش‌هایم هنوز هم خیلی وقت‌ها خودم...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – شنبه هجدهم تیر ۱۴۰۱

بعد از چند روز کبوترْبچه را دیدم، اما دیگر نمی‌شود کبوتربچه صدایش زد. به طرز عجیب و غریبی بزرگ شده است. هنوز هم با مادرش این طرف و آن طرف می‌رود و هنوز صدایش به بلوغِ کبوتریِ خود نرسیده است، اما حسابی بزرگ شده. خوشحالم که بالاخره به ثمر رسید. از یک طرف به برداشتن لانه وقتی که خانواده‌ی کبوتر بروند فکر می‌کنم (از بس که کثیف‌کاری دارند. یاکریم‌ها اینطوری نبودند) از یک طرف هم دلم نمی‌آید لانه را از نسل‌های بعدی بگیرم. دوراهیِ سختی است 🙄 امروز خیلی خیلی بهتر از همیشه بودم. با اینکه تقریبا ۲۵ ساعت در فَست بودم و تمام مدت سرپا یا مشغول انجام دادن کاری بودم اما به هیچ وجه احساس ضعف و ناتوانی نکردم. حتی طاقت بیشتر از آن را هم داشتم، اما چون می‌دانم که باید تکاملم را طی کنم به بدنم فشار نمی‌آورم. حوله‌ها هم مگر رنگ می‌دهند؟! امروز یک حوله‌ی جدید آبی‌ رنگ را با بقیه‌ی حوله‌ها داخل ماشین انداختم. حوله‌ها و دستمال‌ها تنها چیزهایی هستند که با دمای ۳۰ درجه آنها را می‌شویم که مثلا حسابی تمیز شوند. حواسم به حوله‌ی جدید نبود که رفتارش را نمی‌شناسم و ممکن است رنگ بدهد. حالا هر حوله‌ای که از ماشین بیرون می‌آید استقلالی شده...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه هفتم تیر ۱۴۰۱

نوشتم، قهوه خوردم، دوش گرفتم، آماده شدم و بعد از شانزده ساعت و نیم روزه‌داری صبحانه خوردم. امروز می‌خواهم مامان را پیش دو تا دکتر ببرم که هر دو تهران هستند. در ذهنم تصمیم به ۲۴ ساعت روزه داری دارم. گرمای طاقت‌فرساییست، دماسنج ماشین دمای بیرون را ۴۶ درجه نشان می‌دهد. کولر ماشین توان خنک کردن ندارد. مطب دکتر مثل همیشه شلوغ است، منتظریم. امروز آقایی با ریش‌های بلند سفید، که کاملا مشخص است زمان زیادی را صرف مراقبت و نگهداری از آنها می‌کند، با بلوز و شلوار زردرنگ و کتونی‌های سفید پشت میز منشی نشسته است. منشیْ دختری با موهای قرمز است که سر پا ایستاده و چیزهایی را به آقای ریش سفید یاد می‌دهد. منشی دکتر برایم بسیار سوال برانگیز است؛ همسرش سرهنگ نیروی انتظامی است. اما شکل و ظاهر او، شغلی که دارد، مدل رفتارهایش، سبک زندگی‌اش و به طور کلی هیچ چیزش هیچ ارتباطی به همسر یک سرهنگ نیروی انتظامی ندارد. زنانگی بسیار بالایی دارد و همین پاسخ تمام سوالات است. زنانگی بالای او چیزیست که جناب سرهنگ را مجاب کرده به پذیرفتن او به همین شکلی که هست بدون اینکه نیازی ببیند او را تغییر دهد. در دفعات زیادی که به مطب دکتر رفته‌ام شاهد بوده‌ام که همسرش برای ده...

ادامه مطلب