روزانه‌نگاری – سه‌‌شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۱

چهارم مرداد است. همین‌طور الکی الکی یک ماه از روزی که شروع به منتشر کردن روزانه‌هایم کردم گذشت. البته که من روزانه‌نویسیِ جدی را از سال ۹۵ شروع کردم، فکر می‌‌کنم همین مرداد ماه بود که شروع به نوشتن کردم. اما در تمام این سال‌ها روزانه‌هایم را در دفتر می‌نوشتم که البته هنوز هم هر روز صبح این کار را انجام می‌دهم. (خیلی سال قبل هم چند سال مداوم این کار را انجام داده بودم اما آن زمان نوشتنم جوان و خام بود) اما نوشتن روزانه‌هایم و منتشر کردن آنها یک جور دیگری است که حالا دقیقا یک ماه از شروعش می‌گذرد و فقط خدا می‌داند که چه مدت دیگر و به چه شکلی ادامه داشته باشد. وقتی شروع به نوشتن کردم فکر می‌کردم خیلی از روزهایم هیچ چیز قابل نوشتنی نداشته باشند، فکر می‌کردم خیلی روزها حتی یک پاراگراف هم نتوانم بنویسم، اما وقتی آدم شروع به نوشتن می‌کند مطالب خودشان جاری می‌شوند. این اعجاز نوشتن است. به تاریخ چهارم مرداد که فکر می‌کنم یک دنیا خاطره برایم زنده می‌شود. اینجا نوشته‌ام: ماجراهای خواهر عروس امروز مجبور شدم دو ساعتی را در آشپزخانه بگذرانم؛ نهار و شام و سالاد آماده کردم و صد بار ظرف شستم. بعد هم چندین ساعت بدون اینکه حتی...

ادامه مطلب

رسالت من در این جهان چیست؟

خیلی وقت بود (شاید بعد از سی سالگی) که ذهنم به طور جدی درگیر موضوعی بود؛ اینکه رسالت من در این جهان چیه؟ دلیل به دنیا اومدن من چیه؟ چه کاری هست که من باید در این جهان انجام بدم و چه درس‌هایی هست که باید یاد بگیرم. همیشه این رو شنیدیم که هر فردی رسالتی در این جهان داره که باید درکش کنه و انجامش بده و فقط در اونصورت هست که روحش به آرامش می‌رسه. در خیلی از فرهنگ‌ها این باور وجود داره که روح ما تا وقتی که درس‌های لازم رو یاد نگیره مرتب از جسمی به جسم دیگه منتقل میشه تا وقتی که همه‌ی اون چیزهایی که باید رو یاد بگیره و به کمال خودش برسه و اون موقع است که آروم می‌گیره. کنجکاو بودن در مورد دلیل به دنیا اومدن یا همون رسالتی که داریم از درون ما سرچشمه می‌گیره. یه نیرویی در درون ما دائما ما رو با این موضوع درگیر می‌کنه تا دنبال جوابش باشیم و راه‌حل‌های لازم رو پیدا کنیم. من چند سالی میشه که خیلی زیاد به این سوال فکر کردم و جواب‌های زیادی هم به خودم دادم که اغلب شامل کمک کردن به دیگران، شاد کردن دیگران و چیزهایی از این...

ادامه مطلب