روزانهنگاری – جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دم صبح بیدار شدم و بدخواب شدم. مدام از پهلویی به پهلوی دیگر میچرخیدم. رودههایم کمی به هم ریخته بودند. کلی فکر کردم چه چیز خاصی خوردم که اینطور شدم. یادم افتاد که در املت دیشب روغن مایع بود. البته که بسیار کم بود و من هم چند لقمه بیشتر نخورده بودم اما بعد از هشت ماه لب نزدن به روغنهای ناسالم همان یک ذره کافی بود تا بدن من را به هم بریزد. تازه میفهمم که چه چیزهایی به خورد بدن بیچارهمان میدادیم. بدن من کاملا داشت این روغن ناسالم را پس میزد.
صبح در باغ بیدار شدن بسیار لذتبخش است. با سمانه رفتیم نان سنگک تازه گرفتیم. چای تازه روی آتش دم کردیم و دوباره املت درست کردیم. من خیلی صبحانه خوردم، یک جورهایی در مرز ترکیدن بودم.
در مورد آدمهای موفق حوزهی پوشاک که به تازگی در مدارشان قرار گرفتهایم صحبت کردیم. سمانه به واسطهی حضور در رشتهی DBA مد و پوشاک تقریبا تمام افراد مهم این حوزه را شناخته است و با آنها معاشرت دارد. در مورد یکی از فروشگاهداران بسیار سرشناس و موفق صحبت کردیم که در این مدت باوجودیکه کار و مشغلهاش بسیار زیاد است، سر تمام کلاسهای دانشگاه حضور داشته. گفتیم که افراد موفق هیچ...