مادری که رویای مادر بودن ندارد – قسمت اول

عزیزم، می‌دانم از اینکه نمی‌خواهم اجازه دهم تو به این دنیا بیایی بی‌نهایت از من دلخوری، حق هم می‌دهم که دلخور باشی چون می‌دانم که بودن در این جهان، شگفت‌انگیزترین اتفاقی‌ست که می‌توانی در تمام زمان حیاتت به عنوان یک روح کامل و سرشار تجربه کنی. خودم هم اگر به جای تو بودم و مادرم مانع آمدن من به این جهان می‌شد بی‌نهایت دلسرد،‌ عصبانی و غمگین می‌شدم. مخصوصا که تو، از آنجا که هستی، بهتر از همه‌ی ما می‌دانی که چقدر لذت‌بخش خواهد بود آمدن به این جهان. اما عزیزم مرا درک کن، مطمئنم که وقتی می‌گویم دلم نمی‌خواهد فرصت بودن در این جهان را با کسی تقسیم کنم و دلم می‌خواهد تمام وقتم را صرف تجربه کردن خودم کنم تو بهتر از همه مرا درک می‌کنی. صد البته که من با تو تجربه‌ی بسیار متفاوتی از خودم خواهم داشت و خودم را هزاران برابر بیشتر و عمیقتر حس خواهم کرد، اما هنوز هم دلم نمی‌خواهد به قیمت از دست دادن آزادی‌ام، خودم را با تو تجربه کنم.  ببخشید عزیزم که خیلی رُک حرف می‌زنم. فکر می‌کنم می‌توانیم با هم روراست باشیم و مطمئنم که تو از داشتن یک مادر بالقوه‌ی روراست بیشتر خوشحال می‌شوی تا مادر بالفعلی که با تو...

ادامه مطلب