روزانهنگاری – دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
کرکرهی سبز را باز کردم و از پشت شیشههایی که تازه تمیز کردهام طلوع زیبای خورشید را تماشا کردم. امیدوارم که در خانهی جدید هم بتوانم شاهد طلوع و غروب خورشید باشم.
اگر ده زندگی دیگر به من داده شود تا در آنها فقط سپاسگزار نعمتهایی باشم که در این یک زندگی به من عطا شده است باز هم زمانم کافی نخواهد بود.
در یک ماه و نیم گذشته آنقدر پاداشهای شگفتانگیزی از جهان دریافت کردهام که واقعا متحیرم. میدانم از کدام نقطه آب میخورند؛ در آن نقطه به خداوند گفتم که من ایمانم را نشان دادم، حالا نوبت توست.
اما اگر بخواهم صادق باشم فکرش را هم نمیکردم که او اینگونه جبران نماید. اما وعدهی خداوند حق است و او همیشه به وعدهاش عمل میکند. کافیست تو یک قدم برداری، او صد قدم برمیدارد.
به طرز عجیب و غریبی خوشحال و سپاسگزارم. فقط خدا میداند که چه پاداشهای دیگری در انتظارم باشد و من از حالا برایشان هیجانزدهام.
آنقدر همه چیز نرم و روان و واضح و روشن و درست و به موقع پیش میرود که اگر نامش معجزه نباشد هیچ اسم دیگری درخورش نیست.
هر روز که از عمرم میگذرد بیشتر به این باور میرسم که «زندگیام آیینهی تمام قد لطف خداوند است، طوریکه...