روزانهنگاری – یکشنبه ۴ دی ۱۴۰۱
شش ماه گذشت از اولین روزی که دو پاراگراف نوشتم و نامش را گذاشتم «پروژهی روزانهنگاری».
در عرض فقط چند ماه زندگیام زیر و رو شد. وقتی شروع به نوشتن کردم فکرش را هم نمیکردم که سر از اینجا و اکنون در بیاورم.
در تمام سالهای قبل از آن داشتم برای چنین روزهایی آماده میشدم. ظرف وجودم داشت بزرگتر میشد.
شش ماه گذشت اما من به اندازهی تمام سالهای قبل از آن بزرگ شدم.
هنوز به رسم چند سال گذشته یک تکه کاغذ به در یخچال چسباندهام و روی آن نوشتهام «امسال بهترین سال زندگی من است» و به چشم دیدهام که هر سال بهتر از تمام سالهای قبل از آن شده است.
نه اینکه سالها بیچالش شده باشند، نه... اما ظرف وجود من بزرگتر شده است و من توانستهام موهبتهای درون چالشها را درک و دریافت نمایم. به همین دلیل رشد کردهام، آن هم رشدی بدون درد.
تمام اینها از زمانی اتفاق افتادند که من ایمانِ فراموش شدهام را از نو در درونم زنده کردم. خداوند که به زندگیام برگشت همه چیز جور دیگری شد؛ همه چیز آنقدر ساده شد که در رویا هم نمیدیدم.
خاصیت خداوند این است که همه چیز را ساده میکند؛ در حضور او همه چیز آنقدر نرم و روان و راحت...