ماجراهای تولد سی و پنج سالگی

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ساعت ۶ چشم هام رو باز کردم اما چون سرما خورده بودم به خودم گفتم یه کم دیگه بخواب. اینطوری شد که ساعت ۷ بلند شدم. مواد کیک رو از یخچال بیرون آوردم و وسایل رو آماده کردم. بعد از صبحانه و بعد از رفتن احسان دست به کار شدم. اولین باری بود که می خواستم کیک اسفنجی درست کنم. قبلا دستور کیک رو از سایت شف طیبه توی دفترم نوشته بودم، دو تا دستور داشتم. با اولین دستور شروع کردم. زرده و سفیده رو با وسواس جدا کردم، سفیده رو جدا زدم، زرده هم با شکر و وانیل زدم. آرد و بیکینگ پودر الک شده رو اضافه کردم به زرده و بعد هم سفیده رو به آرومی داخل زرده فولد کردم. توی قالب کمربندی کاغذ روغنی انداختم و مواد کیک رو خیلی آهسته داخلش ریختم. به قول شف طیبه مثل یه نوزاد باهاش برخورد کردم. گذاشتمش داخل فر از قبل گرم شده و سپردمش به دست خدا و ازش خواستم که از کیک تولدم مراقبت کنه و یه کیک عالی تحویلم بده. توی این فاصله ظرف ها رو شستم، گلدونِ لیندا خانم رو عوض کردم، بالکن رو هم شستم. بعد از بیست و پنج دقیقه در فر رو...

ادامه مطلب

من شیفته ی زیستنم

شمع سی و پنج سالگی را که فوت می کنی چیزی انگار در درونت شروع به جوشیدن می کند؛ نه از آن جوشیدن های بد ها، یک جور ِ خوبی می جوشد. سی و پنج انگار عددی جادوییست وقتی كه پایِ زیستن به میان می آید؛ همانطور که چهل و پنج، پنجاه و پنج، شصت و پنج… وقتی که دُرُست در میانه ی یک دهه ایستاده ای. من شیفته ی زیستنم؛ زیستن حتی در همین اوضاع ِ به ظاهر نابسامان. سی و پنج سال فرصتِ زیستن در این جهان حقیقتی ست که مرا از شوق لبریز می کند.  می توانستم مُشتی خاک ِ بی ارزش باشم،‌ اما این منم، منی که به اندازه ی سی و پنج سال فرصت ِ‌دیدن و شنیدن و حس کردن تمام زیباییهای زندگی را در اختیار داشته ام. هر سال که از عمرم می گذرد معنی اش این است که من شایسته ی یک سالِ دیگر زیستن در این جهان بوده ام و این برایم بسیار با ارزش است.  پ.ن. تولد سی و پنج سالگی

ادامه مطلب