روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱

من Jet Lag تر از مسافرها هستم. چشم‌هایم از خستگی ریز شده‌اند. زیر چشم‌هایم گود افتاده و تمام مدت خواب بر من مستولی است. در واقع یک جورهایی توی در و دیوار هستم. فکر می‌کردم مسافر کوچک که بیاید با من خیلی غریبه باشد چون من را کمتر از همه دیده و می‌شناسد. اما چون می‌تواند با من ارتباط برقرار کند و می‌بیند که می‌توانم جوابش را بدهم رابطه‌اش با من خوب است. واقعا دوست داشتنی است؛ تمام مدت لبخند به لب دارد یا دندان‌های ریز و سفید و ردیفش را نشانمان می‌دهد. صدای بم دلنشینی هم دارد که انگار ساخته شده است برای یک لهجه‌ی British قوی و با صلابت. دوست دارد موهای فر زیبایش همیشه رها باشند و با چیزی بسته نشده باشند. عاشق نقاشی کشیدن هم هست. تمام این مسیر را آمده است به عشق دیدن دخترخاله‌اش که چهار ماه است به دنیا آمده و امروز وقتی دیدش چند لحظه‌ای در شوک بود و بعد کم کم در سکوت و با لبخند همیشگی‌اش ذوقش را نشان داد و بعد هم آهسته آهسته با تمام وجود ذوق‌زده شد. سریع رفت برایش عروسک آورد و تمام مدت دورش می‌چرخید و تند تند حرف‌هایش را به انگلیسی به او می‌زد. عصر با خودم آوردمش...

ادامه مطلب