روزانه‌نگاری – اول اردیبهشت ۹۹

صدای پرستوها شنیده میشه. دوباره برگشتن به رسم هر سال. اردیبهشت هم با اومدنشون شروع شده. دلم میره واسه این بهار. دیشب توی بالکن غروب آفتاب رو تماشا کردم. (وقتی ساختمون بلند اون طرف خیابون تکمیل بشه دیگه نمی تونم غروب آفتاب رو ببینم، اما الان می خوام لذت ببرم از هر لحظه اش) آسمون سیاه و سرخ و آبی بود. نسیم خیلی ملایمی پوستم رو نوازش می کرد. هوا پر از عطر بهار بود. چقدر حظ بردم من از این حال و هوا. چقدر بیشتر و بیشتر فهمیدم که من عاشق زندگی هستم. عاشق تک تکِ لحظه هایِ  بودن، عاشق تلاش برای بهتر شدن، عاشق درک کردن زیبایی طبیعت، عاشق این لحظه‌هایی که مثل دیشب اشک شوق می‌ریختم از درک نعمت بی‌نظیر حیات. می‌تونستم یه مشت خاک باشم وسط باغچه، اما این منم؛ منِ زیبا، منِ خلاق، منِ توانمند، منِ با استعداد، منِ مهربون، بله دقیقا منم. من، من آفریده شدم تا بیام به این دنیا و نعمت حیات رو با تمام وجودم بچشم. تا کجا باید سپاسگزار خداوند باشم تا حق مطلب رو ادا کرده باشم؟! دیشب به خدا گفتم منو بذار روی شونه‌هات و ببر دنیا رو بهم نشون بده. من زیبایی‌های بیشتر می‌خوام، لذت بیشتر، عشق بیشتر،...

ادامه مطلب

همیشه یک نفر هست

همیشه یک نفر هست که می آید و می ماند. یعنی همیشه باید یک نفر باشد که بیاید و بماند. یک نفر که بودنت با بودنش معنا بگیرد. یک نفر که نبودنش نبودنت باشد. یک نفر که در بودنش انگار تمام ِ دنیا هست و در نبودنش هنوز باشد. اگر او آمد و ماند تو هم بمان که تمام آنچه بوده ای یا خواهی بود به لحظه ای بودنتان می ارزد.

ادامه مطلب