روزانه‌نگاری – شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱

پاهایم از درد ذُق ذُق می‌کنند، کمرم را به سختی می‌توانم صاف کنم، دو روز است که بی‌وقفه ایستاده‌ام و راه رفته‌ام. احساس می‌کنم فاصله‌ی بین دو شهر را پیاده طی کرده‌ام. دیروز تمام آشپزخانه را جمع کردم، حتی یخچال را. امروز اول فریزر را جمع‌آوری کردم به طوریکه آماده‌ی برداشتن و رفتن باشد و بعد به سراغ میز آرایش و میز کار رفتم که هیچ دست کمی از آشپزخانه نداشتند. بعد هم کفش‌ها را جمع کردم و رختخواب‌ها، حوله‌ها، پرده‌‌ها و ملافه‌ها و هر چیزی که اینجا و آنجا مانده بود را جمع کردم. بیست درصد از کار جمع‌آوری باقی مانده که به امید خدا فردا انجام می‌دهم. احسان هم به مرور کارتن‌های آماده را برده پایین و داخل وانت گذاشته. قرار است ماشین خودمان را هم با وسایل حساسی مثل چراغ‌ها و لوستر‌ها و وسایل یخچال و فریزر پر کنیم و یک سفر به کرج برویم. در این سفر تمام آشپزخانه را با خودمان می‌بریم که خیالمان از بابت شکستنی‌ها راحت باشد. متاسفانه بعضی از وسایل ما مثل کتابخانه و میز کار و میز نهارخوری بسیار بزرگ هستند و راه پله‌های خانه‌ی جدیدمان برای عبور این وسایل کوچک است. مجبور شده‌ایم که تصمیم به بریدن و دوباره سرهم کردن این وسایل...

ادامه مطلب