روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱

امروز صبح هم برف بی‌وقفه می‌بارید؛ لطیف و موزون و سرشار. برکت است که می‌بارد. من  در آن خانه چیزی در حدود دو وانت گلدان داشتم که به جز چند تا از آنها بقیه را نیاوردم. بعضی‌هایشان درختچه بودند. هر کدامشان زیبایی خودشان را داشتند و از آن مهم‌تر اینکه تک‌تک‌شان را از وقتی که جوانه‌ی کوچکی بودند با جان و دل نگهداری کرده بودم تا به ثمر برسند. من دخترِ طبیعتم؛ در هر فضایی که باشم به این فکر می‌کنم که چطور می‌توانم تکه‌ای از طبیعت را به آن فضا اضافه کنم. اینجا هم به محض مستقر شدن و در اولین سفرم به قزوین بعضی از گلدانهایم را آوردم و هر کدام را جایی گذاشتم. یکی از آنها خانم «بنجامین آمستل» است که گیاه داخلِ خانه نیست و نیاز به فضای بیرون دارد (این را تجربه‌ام می‌گوید). من هم او را درست کنار در ورودی خانه گذاشتم. چند گلدان هم روی لبه‌ی پنجره‌ی راه پله‌‌ای که منتهی به خانه‌ی خودمان است قرار دادم. بعد از چند روز همسایه‌ی طبقه‌ی اول هم یک گلدان روی لبه‌ی پنجره گذاشتند. این صحنه را که دیدم لبخند روی لبانم نشست. امروز صبح دیدم همان همسایه یک گلدان دیگر هم بیرون گذاشته‌اند دقیقا در همان نقطه‌ای که من...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱

امروز چشممان به جمال اولین برف امسال روشن شد. برفْ متین‌ترین پدیده‌ی طبیعی است؛ یک جور وقار خاصی دارد که در حضورش هیچ هیاهویی باقی نمی‌ماند. همین که برف شروع به باریدن می‌کند سکوت حکمفرما می‌شود و آدم‌ها تنها به نظاره‌ی این تجلی لطیف و موزونِ برکت الهی می‌ایستند. صدها بار باریدن برف را دیده‌ایم اما هر بار به اندازه‌ی روز اول شگفت‌زده می‌شویم از مشاهده‌‌ی این ماهیتی که نمی‌توانیم تعریف دقیقی از آن داشته باشیم؛ این چیزی که حجیم است اما در یک آن تبدیل می‌شود به هیچ، این چیزی که سنگین است اما ظریف، ظریف است اما مهیب، آرام است اما جسور، جسور است اما نجیب… برف مجموع اضداد است،‌ نمی‌توان هیچ چیزی را با قطعیت در مورد این موجودیت گفت فقط می‌شود گفت که برف آدم را مسخ می‌کند.دیروز در کارگاه یکی از آن روزهایی بود که انگار کش می‌آیند و نمی‌خواهند تمام شوند؛ یک کارِ بی‌وقفه بود تا پاسی از شب. صبح که به کارگاه رفتم می‌دانستم که باید کار را جمع کنم. عزمم را جزم کرده بودم که جمع شود. هر یک عدد از کارها را از دهان شیر بیرون می‌کشیدم؛ یکی جیب نداشت، یکی یقه نداشت، یکی آستین نداشت،‌ یکی مچ نداشت، یکی هم که...

ادامه مطلب