روزانهنگاری – جمعه دهم تیر ۱۴۰۱
امروز صبح با دلپیچه شروع شد. هنوز از دیشب اوضاع خرابه، باز هم میگم که هیچوقت در زندگیم چنین تجربهای نداشتم. وقتی فکر میکنم میبینم نهایتا به اندازهی یه کاسهی کوچیک آلبالو خورده باشم. قبل از تغییر سبک زندگیم به مراتب بیشتر از اینها میوه میخوردم. ظاهراً بدنم در وضعیتی نیست که تحمل حجم زیاد میوهها رو داشته باشه. فعلا باید مدارا کنم با شرایط جدید. اما احساس میکنم بدنم پاکسازی شده.
در ذهنم تصمیم به ۲۴ ساعت روزهداری دارم. امیدوارم که شرایط دیروز و امروزم این توان رو بهم بده. کلن جمعهها رو به عنوان روز روزهداری تعیین کردم توی ذهنم و امیدوارم که ذهن و بدنم با من همکاری کنن.
تمام امروز داشتم به موضوع خیلی مهمی فکر میکردم؛ موضوعی که سالهاست ذهن من رو درگیر خودش کرده اما از دو هفتهی پیش و پیرو پیش آمدن یه موضوعی، خیلی در ذهنم پررنگتر شده و حالا امروز با شنیدن حرفهای آدمی که خیلی قبولش دارم تمام روز رو در موردش فکر کردم.
موضوعی که بهش فکر میکردم مسالهی «درستکاریه»؛ من در تمام زندگیم توسط نزدیکترین افراد، شماتت شدم و برچسبهای خیلی زیادی به من زده شد فقط به این دلیل که من همیشه میگفتم فلان کار درست نیست، فلان روش درست...