روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱

از چند روز قبل با مهدی هماهنگ کردم که امروز کارگاه نروم. اوضاع ناخن‌هایم وخیم شده بود و واقعا نیاز داشتم برای درست کردنشان بروم. یک روز که خانه هستم روی تخته یک لیست بلندبالا می‌نویسم. انگار که آزاد شده باشم و بخواهم تمام رویاهایم را یک شبه محقق کنم. از صبح زود شروع به فعالیت کردم؛ دو سری لباس شستم و لباس‌های شسته شده را جمع کردم. کفش‌هایم را تمیز کردم، گوشت چرخ‌کرده را بیرون گذاشتم و از خانه خارج شدم. سری به خانه‌ی پدر و مادر زدم. مادر در حال تمیز کردن کشوهای کابینت بود. پدر هم درباره‌ی سرگرمی جدیدش که بهتر است در موردش ننویسم برایم حرف زد. حسابی مشغول شده بود. عاشق کارهایش هستم. همه چیز را در نایلون می‌پیچد و تمیز نگه می‌دارد. آشپزخانه‌ی طبقه‌ی پایین را حسابی مرتب و تمیز کرده بود. عاشق این روحیه‌اش هستم که هیچ چیز اضافه‌ای را نگه نمی‌دارد. هیچ نوع وابستگی به وسایل ندارد و به راحتی آنها را حذف می‌کند. به موقع به سالن رسیدم و ناخن‌هایم را به رنگ قهوه‌ای-زرشکی درآوردم. امروز جوگیر شده بودم و کم لباس پوشیده بودم. از شانس ابری بود و حسابی هم سرد شده بود. بعد از آرایشگاه مستقیم به خانه برگشتم و از...

ادامه مطلب