امروز یک کوه لباس شسته شده را تا زدم و سر جاهایشان گذاشتم. این کار از نظر من واقعا کار سختی است؛ جمع کردن لباسهای شسته شده و گذاشتن هر […]
(امروز را مینویسم که یادم بماند. روزانهنگاری حکم حافظهام را پیدا کرده و خیلی وقتها به دادم رسیده است؛ تاریخ ابلاغ فلان حکم کی بود، چه روزی بود که فلان […]
خبر خوب این است که واقعا در چایساز رسوب آب ایجاد نمیشود. دیگر کاملا مطمئن شدم. آنقدر آب اینجا خوب است که فقط خدا میداند. یعنی من روزی هزار بار […]
امروز از صبح آنقدر خوشحال و سپاسگزارم که فقط خدا میداند. انگار تازه دارم درک میکنم که زندگیام وارد چه مرحلهای شده است. آنچه که امروز به لطف خداوند به […]
زود بیدار شدم که از کارها عقب نمانم. باید زودتر حرکت میکردیم تا قبل از رفتن به کارگاه به ادارهی ثبت شرکتها میرفتیم. در آنجا کار نیمه کاره ماند چون […]
ساعت ۶:۲۰ بود و هوا گرگ و میش. گرگ و میش به زمانی میگویند که نه کاملا روشن است و نه کاملا تاریک، زمانی که گرگ یا میش را میبینی […]
امروز دیگر واقعا در خانه کلافه شده بودم. بعد از صبحانه آماده شدم، کتونیهای راحتم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. احسان هم خواسته بود که کاری را برایش […]
قزوین که میآیم میتوانم ماجراهای چند روز را با هم یکی کنم از بس که هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. البته که خودم هم کارهای زیادی پای کامپیوتر داشتم و نیاز […]
زن بودن عجب چیز قشنگی است؛ من همیشه عاشق زن بودن بوده و هستم. همیشه میگویم که اگر هزار بار دیگر زاده شوم دوست دارم زن باشم و دقیقا همین […]
امروز صبح با نشستن پای کامپیوتر شروع شد. در حین کار یادم افتاد که یک سری ظرف داخل ماشین هستند که باید قبل از رفتن من شسته شوند اما ماشین […]
امروز از صبح آسمان ابری است، از آن هواهایی که من خیلی دوست دارم. ساناز صبح پیغام داد که هوا عالی است بیا عصر به پیادهروی برویم و من […]
هنوز نتوانستهام تمام نورهایی که در ساعات مختلف روز مهمان خانهی ما میشوند را رصد کنم. نور کم رمق و مورب پاییز از هر پنجرهای به نحوی داخل میشود و […]