بزرگترین دروغی که میتوانم بگویم این است که «دروغ نمیگویم»
میگویم.... حتی به چشمهایم یاد دادهام که بهتر از لبهایم دروغ بگویند و انصافا کارشان را خوب بلدند.
در جاده میرفتيم، از يك سمت ماه بالا آمده بود و از سمت ديگر خورشيد در حال پایین رفتن بود. يک نيمهی آسمان تاريک بود و يک نيمهی ديگر روشن
ماه و خورشيد همزمان در آسمان بودند، گویی دو هَوو بودند كه بر سر آسمان میجنگيدند
در نهايت وقتی خورشيد غروب كرد ابرها هم روی ماه را پوشاندند. هيچ كدامشان صاحب آسمان نشدند
تازگیها به این نتیجه رسیدهام که تمام حرفهایم به شدت منطقی هستند
و همینطور تمام فکرهایم، تمام رفتارهایم، تمام تصمیماتم و تمام زندگیام.
احتمالا من منطقیترین ابله روی زمینم…