مطالب توسط مریم کاشانکی

فرهنگِ نوشتاری در مقابل فرهنگِ گفتاری

مواجهه‌ی من با یک فرهنگ کاملن نوشتاری شانزده سال پیش بود؛ زمانی که در یک شرکت چندملیتی مشغول به کار شدم. در آنجا حیرت‌زده بودم از اینکه ساده‌ترین مکالمات روزمره در قالب ایمیل ردو‌بدل می‌شوند و ایمیل‌ها باید در مدت بیست‌و‌چهار ساعت خوانده شده و پاسخ داده شوند؛ حتی اگر پاسخ در این حد بود […]

,

تنبلان سرخوش

عضو گروهی هستم متشکل از خودم (قاعدتن) و دو نفر از دوستان بسیار قدیمی. اسم گروه «تنبلان سرخوش» است، روند مناسبات در گروه به این صورت است که یک نفر عکس‌هایی از خودش می‌فرستد و بعد فراموش می‌کند که عکس فرستاده است، دو نفر دیگر هم عکس‌ها را نگاه می‌کنند و بعد فراموش می‌کنند که […]

,

قرار بود مغزپخت شود

این دل را چرا جزغاله تحویل داده‌اند؟ قرار بود فقط مغزپخت شود. چرا حواسشان به آتش نبوده است؟ حالا این دلِ جزغاله را گذاشته‌اند جلوی من که چه کارش بکنم؟ خودشان بودند چه کارش می‌کردند؟ چیزی از این دل باقی نمانده است که، باید مستقیم برود سطل زباله، حتی گربه‌ها هم رغبت به خوردنش ندارند، […]

,

جایی که نامحرم نیست

اگر به دنبال جایی امن و آرام برای قراری ویژه می‌گردید، جایی که سکوت باشد و مزاحمتی نباشد، جایی که مطمئن باشید کسی بی‌هوا داخل نمی‌شود، جایی که از قوانین دست‌و‌پاگیر خبری نیست و می‌شود راحت هر حرفی را زد، جایی که همه چیز در آنجا به وضوح و شفافیت می‌رسد و حرف ناگفته‌ای باقی […]

غروب جمعه

هرگز اینگونه به فهمِ دلگیری غروبِ جمعه نرسیده بودم که حالا می‌فهمم. همه‌ی آن‌هایی که غروبِ جمعه برایشان دلگیر است حتمن عزیزی در دل خاک دارند و باور کنید که خاک اصلن آنطور که می‌گویند سرد نیست.

,

بیا عاشقی کنیم

– مگه بچه‌ای؟ اگه دل و جرأتش رو نداری که حرفتُ روراست بزنی و نه بشنوی چطوری به این سن رسیدی؟ منظورم اینه که حالت با خودت خوبه؟ فوقش بهش می‌گی من ازت خوشم میاد، اونم میگه ولی من بهت احساسی ندارم. – خب این خیلی چیز مزخرفیه، مگه تو اذیت نمی‌شی؟ – می‌شم، ولی […]

,

هفت ماه گذشت

(ملافه‌ها دیگر بوی تو را نمی‌دهند، و این یعنی خیلی وقت است که رفته‌ای.) کاش آدم‌ها این همه چیز از خودشان به جا نمی‌گذاشتند تا بعد از رفتنشان آن چیزها دندان دربیاورند و جگر آدم را دندان‌گزیده کنند. ای آدم‌ها، پیش از رفتنتان هر چه دارید بسوزانید، یا دور بریزید یا ببخشید. چیزی را برای […]

,

فقط کمی وا بده

بعضی‌ها طوری با شوخی‌ها مواجه می‌شوند که آدم فکر‌ می‌کند خانواده‌هایشان احتمالن از دل کتابهای تعلیمات اجتماعی بیرون آمده‌اند؛ همانقدر اتوکشیده و منظم و داخل کادربندی به طوریکه همگی در یک کیف سامسونت جا می‌شوند. انگار که هرگز کسی سربه‌سر کسی نگذاشته است و حرف مسخره یا خنده‌داری به دیگری نزده است. شاید هم واقعن […]

تقویت قوای جنسی

رفته بودم عطاری، قبل از من آقایی در حال خرید کردن بود، وقتی او از جلوی پیشخوان کنار رفت متوجه‌ی مرد میانسالی (حدودن ۷۰ ساله) شدم که روی صندلی کنار فروشنده‌ی جوان نشسته بود و منتظر بود تا اقلام مورد نظرش فراهم شوند. مرد میانسال از فروشنده‌ی جوان پرسید «اون‌ آقا چی گرفت؟» فروشنده گفت […]

,

تولدت مبارک عزیز قلبم

هنوز بی‌هوا دستم می‌رود سمت گوشی که زنگ بزنم و حالت را بپرسم اما یادم‌ می‌آید که گوشیِ خاموشت ماه‌هاست که در کشوی میزم است و شماره‌ات در میان مخاطبان محبوبم دیگر هرگز صدای تو را به گوشم نخواهد رساند. شاید باور نکنی اما چیزی که دمار از روزگار آدم درمی‌آورد همین «هرگز» لعنتی است؛ […]