مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

خُرده هذیان‌های امروز، در پناه پروردگار

امروز را خیلی خارجی‌طوری با کروسانی که وسطش پنیر بود و یک فنجان بزرگ قهوه شروع کردم، درحالیکه همزمان پشت کامپیوتر نشسته بودم و خانه هم تمیز و مرتب بود. چه ترکیبی می‌تواند شگفت‌انگیزتر از این باشد؟ به ویژه بعد از دو هفته‌ محرومیت از قهوه‌ی صبحگاهی انگار که با یار دیدار کرده باشی، خوشایند […]

,

یک نَفَس از میان میلیو‌ن‌ها

الهی تو را شکر برای نفَس تا همین‌جا و همین امروز؛ ما طلبکار از تو نبودیم و نیامده بودیم اینجا تا طلب‌هایمان را بستانیم که اگر کم بدهی بیفتیم در پی شَرخری و وصول مطالبات. هر چه دادی لطف تو بود و هر چه ندادی حکمت تو. ما آمده بودیم تا همین یک نفس را […]

,

چرا من خلاق نیستم؟ (نگاهی تازه به خلاقیت)

چرا من مثل دیگران خلاق نیستم؟ چگونه می‌توانم خلاق باشم؟ ایده‌های خلاقانه کجا هستند که من پیدایشان نمی‌کنم؟ چرا دیگران انقدر خلاقند و من انقدر کلیشه‌ای و تکراری و بی‌هنر هستم؟ چه تمرین‌هایی باید انجام دهم تا خلاقیتم شکوفا شود؟   آیا این سوالات در ذهن شما هم می‌چرخند؟ آیا درگیر مساله‌ی خلاقیت هستید و […]

,

ماجرای ده روز بیماری بدون دارو

از چهارشنبه‌ (۱۴۰۴/۰۴/۰۴) بدنم وارد تونل بیماری شد (این تاریخ ویژه را چه مبارک گذراندم)؛ ماجرا با یک سردرد‌ الله‌اکبری شروع شد و با یک دل درد بسیار شدید و بالا آوردن ادامه پیدا کرد. سپس درحالیکه دل درد هنوز ادامه داشت بدن‌درد بسیار شدید هم به آن اضافه شد به طوریکه از گردن به […]

چگونه بر این درد زنده‌ام هنوز؟

من آن ماشین را برای مادر گرفتم، همان ماشینی که هرگز به مقصد نرسید. آنقدر درگیر بودم که نرسیدنش را نفهمیدم. حالا محکومم به تماشای این سفرِ ناتمام برای تمام عمرم، بی‌آنکه جرأتِ بستنش را داشته باشم. چگونه بر این درد زنده‌ام هنوز؟   (هشت ماه گذشت…)    

عمرِ باطله

آخ که چقدر آدم دلش می‌خواهد عمری را به بطالت بگذراند، شما را نمی‌دانم اما من که واقعن دلم می‌خواهد. بیخود نیست که عضو گروه تنبلان سرخوشم. کاش عمری را به آدم می‌دانند صرفن جهت بطالت‌گردی. رویش برچسب می‌زدند «عمرِ باطله» و می‌گفتند وارد این زندگی شو و تمامش را عمرکُشی کن. آن‌وقت آدم باقی […]

,

کمی خوب

این غم پیمانه‌ای شده است برای سنجش میزان اهمیت هر چیزی؛ هر اتفاق و هر احساسی را با خط‌کش این غم اندازه می‌گیرم و اگر از آن کوچک‌تر باشد (که همیشه هست) می‌فهمم که ارزش پرداختن ندارد؛ ارزش نگران بودن یا زنده نگهداشتن آن در قلب و ذهن. آری از این منظر که می‌نگرم قشنگ […]

,

عاقد درخت‌ها

وقتی درخت‌ها را پیوند می‌زنند چه کسی خطبه‌ی عقدشان را جاری می‌کند؟ این پیوند کجا ثبت می‌شود؟ دست‌کم یک صیغه‌ای باید جاری شود و یک مهریه‌ای باید مقرر گردد ولو به قدر یک مشت کود پای درخت. رسم و رسومات را که نمی‌شود زیر پا گذاشت. شنیده‌ام بعضی درخت‌ها آفتاب را مهر پیوندشان می‌کنند، یکی […]

,

خلقِ هنرمندانه

متاسفانه یا خوشبختانه قوی‌ترین حس من در میان حس‌های پنجگانه، شنوایی است. این را هم شنوایی‌سنجی ثابت کرده است و هم تجربه‌ی زیسته. در تست شنوایی ضعیف‌ترین صداها را در تمام فرکانس‌ها می‌شنیدم، طوری که تست‌گیرنده با تعجب نگاهم می‌کرد و دست‌آخر هم به شوخی گفت که شما زیادی می‌شنوی. همین زیادی شنیدن اغلب اوقات […]

, ,

فِشنگِ مَشقی‌

دکترها در بیمارستان مرا آدمی منطقی یافته بودند که با موضوع مرگ مواجهه‌ای متین و معقول دارد، از این رو همه چیز را بی‌کم‌و‌کاست به من می‌گفتند. من هم صبورانه فقط گوش می‌کردم، نمی‌خواستم کاری کنم که آنها از موضع روراستی‌شان فاصله بگیرند، چرا که بی‌خبری دردی از ما دوا نمی‌کرد. یکی از پزشکان که […]