کفش ورّاج
کفشم بیهوا دهان باز کرد؛ هنوز ده دقیقه از پیادهروی نگذشته بود که دهانِ گشاد کفشم باز شد، حالا برای یک ساعت و نیم بعدی قرار بود وراجی کند و من هم مجبور بودم که گوش دهم. مرا باش که صابونِ یک پیادهروی آرام و دلنشین را به دلم زده بودم. کفشها هیچوقت حرفهای درست […]

