تاریکی همیشه سرِ شوخی را باز میکند
چشم دوخته بود به منظرهای که میرفت تا در تاریکی شب کاملن از نظر پنهان شود. پلک هم نمیزد، نمیخواست آخرین لحظههایش را از دست بدهد؛ درختان نارنج که سنگین شده بودند از وزن بچهنارنجها، چند کاج بلند که فقط بالای سرشان شاخ و برگ داشت و باقی را زده بودند، درختان لُخت تبریزی، مه […]

