مطالب توسط مریم کاشانکی

,

برق رفته

برق رفته. – تو چی آب جوش بیاریم؟ – کتری. – مگه هنوز کتری هست؟ کتری را پیدا می‌کنم. – اجاق گاز با چی روشن میشه؟ – سنگ چخماق… کبریت یا فندک نداری؟ – مگه هنوز کبریت هست؟ گازِ فندک تمام شده است، می‌گردم، کبریت را پیدا می‌کنم. – خیلی تاریک شده، چی کار کنیم؟ […]

, ,

ریخت‌ و‌ پاش

این همه درد ریخت‌و‌پاش شده‌اند روی فرش دلم. هزار بار گفته‌ام انقدر ریخت‌و‌پاش نکنید، حداقل کارتان که تمام شد همه چیز را جمع کنید، من چقدر دست و کمر دارم برای جمع کردن… درد هم که سبک نیست که راحت خم شوی و برش داری، سفت و سِقِر و سنگین است، یکیش کافی است تا […]

,

حاشیه‌روی

فکر می‌کنم «حاشیه» جای خوش آب‌و‌هوایی باشد چون آدمیزاد خیلی علاقه دارد به حاشیه برود. صحبت از هر جایی که شروع شود همیشه سر از حاشیه درمی‌آورد، بعضی‌ها که در همان حاشیه زیرانداز می‌اندازند و چادر می‌زنند و بساط کباب را پهن می‌کنند، طوریکه دیگر امیدی به برگشتنشان نیست. من هم مشکلی با حاشیه ندارم، […]

,

مخاطبِ آپاندیس‌طور

فیلم و سریال‌های قدیمی ایرانی پیام‌های اخلاقی را مثل تُف به صورت آدم پرتاب می‌کنند؛ در این حد که بنی‌آدم اعضای فلانند و اگر یکی دردش بیاید بقیه فیسار می‌شوند و این بیت را با چنان سوز و گدازی می‌گویند که انگار اولین بار است به گوش مخاطب می‌رسد و حالا او از هیبت این […]

,

خالق اعصاب نداشت

مخلوق از خالق پرسید فرق من و تو چیست؟ خالق گفت «تو اول یک چیزی بزا، خودت فرقش را می‌فهمی.» فکر می‌کنم خالق آن روز اعصاب نداشت، یا زیادی درگیر بود. نه اینکه جواب بیراهی داده باشد، حق گفت، اما به این نکته توجه نکرد که مخلوق اگر زاییدن می‌دانست این سوال برایش پیش نمی‌آمد. […]

سرنوشت توپ دو لایه

  در بچگی کار عجیب‌وغریبی انجام دادم؛ فکر می‌کنم پنج ساله بودم (سن‌ام را از خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم حدس می‌زنم)، پسرهای همسایه در کوچه با یک توپ دو لایه فوتبال بازی می‌کردند؛ از همان توپ‌هایی که طوسی بودند با راه‌راه‌های رنگی که پسرها یکی را خرج آن یکی می‌کردند تا توپ محکم‌تر […]

,

اسپرم قورباغه‌ای

دقت کرده‌اید که بچه‌قورباغه‌ها شبیه اسپرم هستند؟ البته من شخصن با جناب اسپرم ملاقات حضوری نداشته‌ام فقط تصاویرش را این طرف و آن طرف دیده‌ام، اصولن هم تصاویرش خوشحال و خندان‌اند، فکر می‌کنم احساس مهم‌بودنِ خاصی در وجودش است یا فکر می‌کند خیلی هنرمند است. (واقعن احساسات اسپرم به ما مربوط است؟ شاید هم باشد.) […]

,

جهان‌های موازی

هر محله مثل یک جهان کوچک است؛ فروشگاه‌ها، رستوران‌ها، بانک‌ها، تعمیرگاه‌ها و پزشکان خودش را دارد. آدم‌های هر محله می‌دانند که بهترین شیرینی‌فروشی‌ها کدام‌ها هستند یا از کجا می‌شود لباس‌های بهتر و ارزان‌تر را خرید. دکترهای محله‌ی خودشان را می‌شناسند، می‌دانند کتاب‌فروشی‌ها کجا هستند و رستوران‌های خوب کدامند. در محله‌ی کناری دقیقن همه‌ی این جریانات […]

,

شرط‌بندی روی بازنده

من اصلن گزینه‌ی مناسبی برای همدردی نیستم چون هرگز نمی‌توانم به کسی بگویم «الهی بمیرم برات، چقدر اذیت شدی، حق با توئه»، چون می‌دانم که حتی اگر به قدر یک عمر حق را به او بدهم کمکی به او نمی‌شود. مثل این است که کسی مسموم شده باشد و به من بگوید تقصیر مادرم است […]

,

کفش ورّاج

کفشم بی‌هوا دهان باز کرد؛ هنوز ده دقیقه از پیاده‌روی نگذشته بود که دهانِ گشاد کفشم باز شد، حالا برای یک ساعت و نیم بعدی قرار بود وراجی کند و من هم مجبور بودم که گوش دهم. مرا باش که صابونِ یک پیاده‌روی آرام و دلنشین را به دلم زده بودم. کفش‌ها هیچوقت حرف‌های درست […]