دخترانمان را همراه و همدل بار بياوريم

دخترانمان را زره پوشيده و كلاهخود بر سر به ميدانهاي جنگ عليه مردان نفرستيم؛ به آنها نگوييم كه گربه را بايد دم حجله بكشي وگرنه چنين و چنان مي شود، نگوييم كه مهريه ات بايد فلان قدر باشد تا زبانت پيش مرد دراز باشد، نگوييم مرد را بايد ادب كني تا حساب كار دستش بيايد

اينها اراجيفِ مغزهايي ست كه از فرطِ فكر نكردن گنديده اند.

مردهايي كه دشمن مي پنداريمشان همان پسراني هستند كه خودمان تربيت كرده ايم. همان پدران و همسرانمان كه زماني مردي غريبه بوده اند.

به دخترانمان بگوييم كه مردْ همراه توست نه در مقابل تو، بگوييم كه مردها در جبهه ي شما مي جنگند نه در جبهه ي دشمن. بگوييم تو يك زنِ ارزشمند هستي و نصيبِ يك زنِ ارزشمند چيزي جز يك مردِ ارزشمند نخواهد بود پس لازم نيست نگران چيزي باشي.

دخترانمان را همراه و همدل بار بياوريم تا نبضِ  زندگي ها قويتر بزند و عشق در رگ هاي زندگي جريان يابد.

دردهایت را در آغوش بگیر

همان زمان كه تو به فكر برداشتنِ موهای اضافه از زير ابروهايت هستی يك نفر عزيز از دست می‌دهد و آني ديگر جايتان جا به جا می‌شود.

يكی از همانآنهايی كه درد می‌آيد و برای هميشه يك جايی گوشه‌ی دلت جا خوش می‌كند. دردهايی كه سايه به سایه‌ات می‌آيند و تو را تبديل به آدمی می‌كنند كه هرگز نبوده‌ای و هرگز تصور نمی‌كردی كه بتوانی باشی.

درد ماهيت عجيبی دارد، ريشه می‌دواند در تمام ريشه‌هايت و در لحظاتی كه هيچ انتظارش را نداری بار ديگر تازه می‌شود.

دردهايت را در آغوش بگير، آنها آمده‌اند كه بزرگت كنند، آمده‌اند كه بدانی كيستی و چه می‌خواهی. دردها دشمنت نيستند. در آغوششان بگير تا بفهميشان.