خوشم می آید وقتی كه روزها با تاریخ ها هماهنگ می شوند؛ وقتی دوشنبه می شود دوم، سه شنبه سوم، چهارشنبه چهارم، پنجشنبه پنجمبه جمعه که برسد نظم به هم می خورد. نه اینکه اتفاق مهمی باشد ها، یک هماهنگی کوچک است وسطِ هزاران هزار اتفاق ریز و درشت، اما نمی دانم چرا هماهنگی آدم را به وجد می آورد.

وقتي که چيزها، كارها، اتفاقات هماهنگ مي شوند ناخواسته لبخند مي آيد روي لب آدم، انگار كه ما هميشه به دنبال هماهنگي هستيم. انگار كه ناهماهنگي با آدميزاد جور نيست.

لبخند مي زنم به هماهنگي كوچك اين روزها 😊

سر عقب، سينه جلو، قدم هاي محكم و مطمئن و در عین حال با طمأنینه و بدونِ عجله. این اعتماد به نفس از کجا میاد؟ از اونجاییکه به توانمندی های خودش اطمینان داره، می دونه که اگه خطر از راه برسه در کسری از ثانیه پر می زنه و میره. پس الان نگران نیست و از قدم زدنِ آرام و مطمئنش در این لحظه لذت می بره.

اما ما به توانمندیهای خودمون اعتماد نداریم، باور نداریم که هر زمان که لازم باشه تا چه حد می تونیم سریع، قوی، محکم، خلاق و خارق العاده باشیم. به همین دلیل هم نمی تونیم از قدم زدنمون در این لحظه لذت ببریم.

آشفته و سراسیمه از این کلاس به اون کلاس، از این شغل به اون شغل، از این کشور به اون کشور در حرکتیم تا خودمون رو براي آینده مهيا کنیم.

هديه ي شگفت انگيزامروزرو در حاليكه نگران، ناخشنود، خسته و رنجور هستيم تحويل مي گيريم و اونو باز نكرده به سراغ فردا ميريم. فکر می کنیم فردا هیولاییه که اگه امروز براش مهیا نشده باشیم توانِ رویارویی با اون رو نخواهیم داشت.

باور نداریم که فردایی که ما در درون براش مهیا نبوده باشیم اصلا سرِ راه ما قرار نخواهد گرفت. باور نداریم که جهانْ هرگز ما رو به میدان ِ یک نبرد ِ نابرابر نخواهد فرستاد.

اگر شرايط سخت شده معنيش اينه كه از توانمنديهامون به قدر كافي استفاده نمي كنيم، معنيش اينه كه پَر نمي زنيم چون فكر مي كنيم توانِ  پريدن نداريم.

منتظر معجره نباشیم؛ معجزه خودِ ماییم،‌ معجزه در درونِ ماست.

ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَ لَا يَحْيَى
پس در آنجا نه بميرد و نه زندگانى كند

یه جایی که در اون نه بمیری و نه بتونی زندگی کنی؛ چه جهنمی باید باشه اونجا….

فکر می کنم خیلی هامون چنین جایی رو در زندگی تجربه کردیم؛ زماني که نه می تونستیم بمیریم و نه به آسودگی زندگی کنیم. من برای مدتی طولانی اونجا بودم، رنج بود در پی رنج، خودم ساخته بودمش، جهنم رو میگم، جالبه که خودت خیلی راحت می سازیش اما خلاص شدن ازش به اندازه ی ساختنش راحت نیست.

چون بايد بپذیری كه خودت ساختیش، بايد مسئولیتش رو به عهده بگیری و بايد باور كني که اگه یه جهنم ساختی پس یه بهشت هم می تونی بسازی.

یعنی باید بخوای، باید با تمام وجودت بخوای که خلاص بشی و از اون مهمتر باید برای خلاص شدن کمک بخوای. چون تنهایی بیرون اومدن از یه جهنم کار هیچ کس نیست،‌ هیچ کس نقشه ی جهنم دستش نیست که بدونه راه خروج از کدوم طرفه. فقط کسی که از اون بالا داره نگاهت می کنه می تونه راه رو بهت نشون بده.

پس اگه احساس مي كني توي جهنم گير افتادي كمك بخواه؛ بدونِ خجالت، بدونِ ترس و بدونِ غرور کمک بخواه