خيلي وقت ها موقع رانندگي پيش مياد كه يه نفر با بي احتياطي زمينه ي يه تصادف رو فراهم مي كنه اما عكس العمل به موقع طرف مقابل باعث ميشه اين اتفاق نيفته. اغلب در اينجور مواقع اون آدم نميگه: “خدارو شكر كه اتفاقي نيفتاد. بيا لبخند بزنيم و به مسيرمون ادامه بديم.” بلكه شروع مي كنه به بد و بيراه گفتن و مفاهيمي از قبيل كودن و بي شعور رو به فرد خاطي نسبت ميده و با خشم و انزجار به مسيرش ادامه ميده.

بعضي وقت ها بچه اي رفتار خطرناكي مي كنه و يا به هر دليلي باعث نگراني مادرش ميشه اما اتفاق بدي پيش نمياد. اغلب مادرها نمي تونن لبخند بزنن و بگن خدارو شكر كه اتفاقی نيفتاد. به جاش تمام خشمي رو كه از رفتار نگران كننده ي فرزندشون در اونها جمع شده بر سر بچه خالي مي كنن.

اين مثالها رو ميشه تا ابد ادامه داد.

اكثر ما آدم ها نمي تونيم به اون لحظه ي خاص واقف بشيم و درك كنيم كه اتفاق بدی نیفتاده، پس حالا ميشه لبخند زد و ازش عبور كرد. به جاش با ابراز خشم و نفرت، زمينه رو آماده مي كنيم تا اتفاقات بد با مضاميني مشابه، اما در وقت و حال ديگه اي، واقعا به وجود بيان.

ما در اون لحظه مي خوايم طرف مقابل رو تربيت كنيم، ميخوايم عملش بي جواب نمونده باشه، مي خوايم خودمون رو خالي كرده باشيماما حواسمون نيست كه ابراز اين خشم گريبانگير خودِ ما خواهد شد.

در اون لحظه ي خاص تصميم بگيريم كه واقعاً چي مي خوايم….

عزيز دلم داره مياد؛ اسفند جانم رو ميگم. اسفند از نظر من يه ماه خاصه، ماهی كه بايد تمام هوش و حواست فقط پيِ خودت باشه و فقط كارهايي رو بكني كه حالت رو خوب می‌كنن.

وقتت رو صرف تميز كردن خونه نكن (البته اگه تميز كردن خونه حالت رو خوب می‌كنه كه يه بحث ديگه است).

اگه روي شيشه‌های خونه‌مون خاک نشسته باشه هيچ ايرادی نداره، اما اگه با حال خوب به استقبال سال جديد نريم خيلی ايراد داره.

بريم بيرون قدم بزنيم، بوی عيد رو توی عمق ِ ريه‌هامون جا بديم، به عالم و آدم لبخند بزنيم، به خاطر ِ يک سال بهره‌مند بودن از نعمت شگفت‌انگیز زندگی خداررو شكر كنيم، به روحمون عشق و به بدنمون استراحت هديه بديم، سالی كه گذشت رو مرور كنيم و از خودمون تشكر كنيم براي اينكه يک سال تلاش كرديم تا بهترينِ خودمون باشيم.

با خودمون بريم كافه، بريم سينما، بريم پياده‌روی، اصلا لم بديم…

خلاصه هر طور كه بلديم و می‌تونيم براي حال خوب خودمون تلاش كنيم.

يک ماه فقط مال خودمون باشيم، نه هيچ چیز و هيچکس ديگه.

چه عيدی بشه اون عیدی که اینطوری بریم به استقبالش 😃🙋‍♀️

پرده را در اتاق تاریک کنار می زنم و دختر را در اتاق روشن می بینم که خودش را رها کرده است در دستان زندگی و چه زیبا می رقصد. رقص دستانِ کشیده و گيسوان بلندش را می بینم كه آسوده و بی‌خيال به اين سو و آن سو می‌روند.

زنی می تواند به همين سادگي غرق شود در شور زندگی بی آنکه نیاز به چیز بیشتری داشته باشد.

زن دیگري می تواند روزش را با تماشای این زیبایی دل انگیز به پایان برساند بی آنکه متهم به چیزی شود.

این زن بودن عجب اتفاق خوبیست. خوبتر از آنکه بتوان به اندازه ی کافی سپاسگزارش بود.

روز زن مبارک 🙂

روز اول مدرسه، کلاس اول ابتدایی، من و یه عالمه بچه‌ی دیگه رو انداخته بودن توی یه اتاق شیشه‌ای در حالیکه یه کارت که اسم و فامیلیمون روش نوشته شده بود به گوشه‌ی مقنعه‌ی هر کدوممون وصل بود. معلم‌ها اسم بچه‌ها رو از روی لیستی که دستشون بود صدا می‌زدن و می‌گفتن مثلن شاگردهای من بیان این طرف.

معلم ده بار گفت مریم کاشانکی، مریم کاشانکی. من هیچی نگفتم. آخر سر کارت‌ها رو یکی یکی نگاه کرد و وقتی رسید به من گفت چرا هرچی صدات می‌زنم هیچی نمی گی؟ چرا هیچی نمی‌گفتم؟ چون تا اون روز نمی‌دونستم که «مریم» هستم (اطلاع رسانی خانواده در این زمینه واقعن کامل و دقیق بود 😑)، وقتی گفت چرا هیچی نمی‌گی باز هم مات و مبهوت نگاهش کردم و با خودم گفتم این آدم چرا به من میگه مریم!!!

سواد که نداشتم کارت رو بخونم، سواد که هیچی، آی کیو هم نداشتم که تا اون سن فامیلیم رو بدونم و حداقل بتونم یه ارتباطی بین مریم کاشانکی و خودم پیدا کنم 🤦‍♀️

من اون روز برای اولین بار با مریم کاشانکی مواجه شدم؛ یه غریبه بود،‌ اونقدر غریبه که هیچ حرفی نداشتم باهاش بزنم.

هنوز هم خیلی وقت‌ها وقتی اسم خودم رو می‌شنوم احساس غریبگی بهم دست میده، انگار که اون غریبه‌ی کوچیک هنوز هم درون ِ من زندانیه.

نمی‌دونم بقیه ی آدم‌ها هم از شنیدن اسم خودشون چنین حسی پیدا می‌کنن یا نه ولی فکر می‌کنم همه مون غریبه‌های زیادی درونمون داریم که هر از گاهی پیداشون می‌شه و ما رو متعجب می کنن از اینکه چرا این جنبه از خودمون رو تا به حال ندیده و نشناخته بودیم. دست دادن و آشنا شدن با بعضی‌هاشون و پذیرفتن اینکه درون ما و جزئی از ما هستن خیلی سخته، ولی اگر این کار رو نکنیم در نهایت تمام ِ آنچه که واقعن هستیم رو نشناختیم.

به بچه‌ها ياد بديم كه با غريبه‌های درونشون آشنا بشن.