در درون ِ هر آدم باشعوری یک آدم بی شعور نهفته است که اگر زیادی تحریک شود خودش را نشان خواهد داد. اما بر عکسش صادق نیست. یعنی در درون ِ هیچ آدم بی شعوری یک آدم باشعور نهفته نیست. پس هیچ گاه نباید انتظار ظهورش را داشت.

چند باري رفتم مطب يه دكتر گوش و حلق و بيني كه گوشم رو چك كنم. اگه رفته باشيد مي دونيد كه توو مطب اين پزشكانِ عزيز همه رسما توو دماغِ همديگه هستن. توو يكي از اين مراجعات يه دختر تقريبا هجده ساله (از حرفهايي كه راجع به مدرسه و كنكور ميزد فهميدم) كنار من نشسته بود كه خيلي بي مقدمه از من پرسيد:”خانوم شما دماغتو اينجا عمل كردي؟” منم با اعتماد به نفس گفتم: “نه من دماغمو عمل نكردم.” كه اون در جواب گفت:”آهان، خدارو شكر، ترسييييدم.” (يعني دقيقا با همين لحن)

خوشحال بود كه كار دكتر احتمالا ديگه انقدر بد نيست و قرار نيست دماغش شبيه اين لنگه كفشي بشه كه رو صورت منه. هنوزم نميدونم واقعا چرا اين حرفو زد!!! احتمالا اقتضاي سنش بوده اگه بخوايم خوشبين باشيم ?

قبلاها فارسی رو با حروف انگلیسی می نوشتیم و بهش می گفتیم فینگلیش. جدیدا انگلیسی رو با حروف فارسی می نویسیم و هنوز هیچ اسمی واسش انتخاب نکردیم. فینگلیش خودش به اندازه ی کافی دردناک بود، اما ما به همون فینگلیش قناعت نکردیم و مرزهای خلاقیت رو درنوردیدیم تا اینکه تونستیم انگلیسی رو با حروف فارسی بنویسیم. این دیگه از عجایبه، فکر نمی کنم هیچ زبانی انقدر قابلیت داشته باشه.

اصلا حالا که همه ی زبانها رو میشه فارسی نوشت دیگه چه کاریه که دیکته ی کلمات رو به زبان های دیگه بلد باشیم!! همه رو فارسی می نویسیم دیگه و البته که گور بابای مخاطب.

ولی در عین حال ما خیلی «کوولیم»، وقتی میخوایم بنویسیم «وات دِ فاک» قشنگ زیر «د» یه کسره می ذاریم که یه وقت مخاطب گمراه نشه، دیگه چی میخوان خاک بر سرا؟؟؟!!!!

پی نوشت: همونطور که معتقدیم فارسی رو باید فارسی نوشت، انگلیسی رو هم باید انگلیسی نوشت.

طبيعت بسیار بسیار قدرتمند است، بسيار قدرتمندتر از هر نيرويي كه بشر بتواند متصور شود. جنگيدن با طبيعت و ايستادن در مقابلش ثمري جز نابودي نخواهد داشت. تنها گزينه ي بشر در مقابل طبيعت اين است كه مانند تمام موجودات ديگر با آن همراه شده و اجازه دهد تا طبيعت رسالت خود را به سرانجام برساند و در اين مسير لذت ببرد از هر اتفاقي كه طبيعت برايش رقم خواهد زد.

پیر شدن ِ من و تو جزئی از روال ِ طبیعت است و این روال را هیچ نیرویی نمی تواند تغییر دهد. اگر تلاش کنی که دیرتر پیر شوی، مثلا فکر کنی که عمل جراحی می تواند کمک کند،‌ تنها اتفاقی که می افتد این است که طبیعت تو را و دلت را سریعتر پیر خواهد کرد تا قدرتش را به نمایش بگذارد. در حالیکه اگر این روال را بپذیری و تلاش کنی با آن همراه شده و از هر لحظه اش لذت ببری خواهی دید که طبیعت هم با تو مهربان تر خواهد شد.

روح من هميشه بغل دستم ميخوابه، هر چي هم بهش ميگم روح جان پاشو برو چند تا كوچه اونورتر يه ادونچري چيزي، چرا همش چسبيدي به ما؟ به خرجش نميره كه نميره. با كوچكترين صدا و كوچكترين حركتي هم زرت برميگرده مياد تو بدنمون.

روحم يا تنبله يا ترسوئه يا خيلي وابستگي داره به من، اينجوري ميشه كه خواب من خيلي سبُكه و اصلا رويا نميبينم.

خيلي دوست داشتم روحم كمتر وابسته بود، هر وقت من ميخوابيدم پا ميشد مي رفت دنيارو مي گشت، مي رفت وسط شادترين جشن ها مي رقصيد. از اون مهموني هايي كه صدا به صدا نمي رسيد و روحم صداهاي دنياي منو نمي شنيد و با هر صدايي بر نمي گشت.

خبري نيست بابا جان اينجا كه هي نشستي ور ِ دل ما. برو عشق و حال كن جانم، بذار ما هم يه كم عميق تر بخوابيم آخه.  ? ?

اگر یک سال ِ پیش کسی را دوست داشتی و یک سال است که او را ندیدی، پس دیگر مطمئن نباش که هنوز هم بتوانی دوستش داشته باشی. آدم ها در طول یک سال میتوانند تبدیل به شخص دیگری شوند و به احتمال زیاد هم می شوند. یک سال از زندگی می تواند از ما فردی را بسازد که به هیچ وجه شبیه کسی که قبلا بودیم نباشیم. وقتی آدم ها این یک سال را با هم میگذرانند فرصت پیدا میکنند که تغییرات را هضم کنند و در واقع یک تصور ِ خیالی از یکدیگر نمی سازند، بلکه با خودِ واقعی هم زندگی می کنند.

پس حداکثر تا شش ماه می توان از کسی دور بود و همچنان ادعا به شناخت او داشت. بعد از آن بهتر است یا اصلا به سراغش نروی و یا همه چیز را از نو شروع کنی.