چرا نمیتوانیم نه بگوییم؟
همواره ضعف داشتهام در برابر «نه گفتن» و این ضعف سبب شده است بارها و بارها تن به پیشنهادها یا درخواستهایی بدهم که با نیازها و خواستهها و حتی توانم فرسنگها فاصله داشتهاند و مرا به لحاظ مالی و زمانی و انرژیایی متضرر کردهاند.
به ضعف درونم آگاهم و میکوشم مراقب باشم که نه او به من آسیب برساند و نه من با شیوهی غلط سبب بزرگ شدنش شوم.
با وجودیکه در زندگی «نه»های پدرومادرداری به آدمهایی گفتهام که هرگز گمان نمیکردم بتوانم آنها را حتی به «نه»های کوچکی مهمان کنم، اما واقفم که هنوز این ضعف سایهبهسایهام میآید و اگر لحظهای غفلت کنم پایم را به جریانی آزارنده باز خواهد کرد.
امروز که پیادهروی میکردم دیدم هیچ ایدهای برای نوشتن به سراغم نمیآید، اما از آنجاییکه خداوند روزیرسان است خانمی را فرستاد که گفت میخواهد محصولش را به من معرفی کند. من هم فرصت دادم که بگوید. برای او تمرین معرفی محصولش بود و برای من تمرین نه گفتن.
اگر آگاهانه برای کنترلش تلاش نکنم هر کسی به سادگی میتواند محصولات عجیب و بیفایدهاش را به من بفروشد یا درخواستهای بیمنطقاش را تحمیل کند. اما هنوز به وقت نه گفتن آنقدر بیتاب و معذب میشوم که به سختی از عهدهی انجامش برمیآیم.
به گمانم اصلیترین دلیل برای نه نگفتن تمایل به راضی نگهداشتن دیگران است که نه تمایلی قلبی بلکه زاییدهی ضعف عزتنفس است.
گرایش به جلب رضایت دیگران یا در حالت ملایمترش ناراحتنکردن دیگران، همواره یکی از عمدهترین دلایل نادیدهگرفتن خود است و من هم که استاد این نادیدهگرفتنم.
الهی شکرت...



دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.