هر سوش مجوئید که در جان منست
فقط یک چیز در این جهان هست که همهی ما انسانها در آن وجه اشتراک داریم آن هم «مادر داشتن» است. حتی پدر داشتن اینطور نیست، چون دستکم مسیح به عنوان یک مثال نقض از پدر داشتن وجود دارد.
اما تکتک مایی که قدم به این جهان نهادهایم بدون استثناء مادر داشته یا داریم. شاید برخی از ما هرگز مادرمان را ندیده باشیم، یا شاید حتی آنقدر از سمت او آسیب دیده باشیم که دلمان نخواهد او را ببینیم. اما به هر ترتیب همهی ما از کانال وجود مادر به این جهان آمدهایم.
مادر کاملکنندهی برنامهی خداوند برای خلقت است. خداوند از طریق مادر انسان را خلق مینماید و در شفقت مادر از او مراقبت میکند.
نه اینکه اگر مادر نباشد خداوند راه دیگری برای مراقبت از بندهاش نداشته باشد، شفقت او همیشه از طریقی شامل حال انسان میشود، با اینحال برای این مسئولیت مهم از ابتدا گزینهای پیشفرض را در نظر گرفته است.
به نظر من خداوند باید توجهاش را به بندهای که مادر از او ستانده میشود چندین برابر نماید؛ چون حالا حفرهای در قلب او ایجاد شده است که به این سادگیها پر نمیشود. درست است که داشتنش نعمت خداوند بوده است و نداشتنش حکمت او، اما این نعمتْ پیشفرض زندگی انسان است، وقتی سرش را میچرخاند انتظار دارد او را ببیند و دستش به او برسد. گویی که باقی نعمتها به دستآوردنی هستند و مادر داشتنی. انسان انتظار ندارد که یک چیز داشتنی را نداشته باشد، از این رو در نبودنش خود را وسط تونلی تاریک مییابد و وحشتزده میشود.
در این تاریکی به تنها جایی که میشود پناه برد آغوش خداوند است. یافتن او در دل و جانت و اعتماد کردن به برنامهریزی او و دریافتن اینکه همه چیز خداوند است (مادر، غم، حفرهی خالی، شفقت، تو، عشق) آرامت میکند.
من محو خدایم و خدا آن منست / هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما / گویم که کسی هست که سلطان منست
— مولانا
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.