نمی شود که تو باشی و عشق نباشد

نمی شود که تو باشی و عشق نباشد؛ مثل رابطه ی خورشید و نور است. نمی شود که خورشید باشد و نور نباشد، علت و معلولند اینها. اما تو از آن خورشیدهایی هستی که نورشان همیشه هست، حتی وقتی خودشان نباشند پرتوهای نورشان از کیلومتر ها آن طرف تر دلِ آدم را روشن می کند.

دستانت مأمن عشق اند، عشق در دستان ِ تو لانه دارد، از همان دورها صدای بال زدنش می آید. و عشق چه مأنوس است با تو، چه آرام است در کنارت، چون در دستانِ توست که نطفه ی عشق بسته می شود.

دستانت را برایم بفرست، می خواهم زیر بالشم قایشمان کنم تا عشق همیشه زیر سَرَم باشد. اصلا تو دست می خواهی چه کار وقتی که بال داری؟!

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *