نوری که نوشتن به ادراکم میتاباند
به نظرم نباید دیروقت یادداشت بنویسم، هر چه به شب نزدیکتر میشوم غمام بزرگتر میشود و یادداشتهایم بوی غم میگیرند. باید وقتی نور هست بنویسم. غم لولویی است که با تاریک شدن هوا سربرمیآورد. خدا برسد به داد زود تاریکشدنهای پاییز و زمستان.
اگر بخواهم صادق باشم همیشه در نیمهی دوم سال کارآمدتر از نیمهی اول آنم. نمیفهمم چطور میشود که تمام بهار و تابستان انگار که قدم از قدم برنداشتهام و در پاییز و زمستان اوضاع کمی بهتر میشود. بهار و تابستانِ امسال یک دنیا کار اداری انجام دادم و با مسائل شخصی خاصی درگیر بودم، اما به نظرم میآید که دور خودم چرخیدهام.
دیگر به وضوح فهمیدهام که نباید برای زندگی برنامهای بچینم. فهمیدهام که من اجراکننده هستم، باید بشنوم و اجرا کنم. اصلن نمیدانم این مسیر مرا به کجا خواهد برد، فقط میدانم که مسیرهای دیگر را آزمودهام و برای من جواب نمیدهند.
این تابستان دریافتم که من خیلی از مسیرها را صرفن برای کسب درآمد طی کردهام درحالی که اگر میخواستم اصل و ذات درونیام را در نظر بگیرم هیچگاه قدم در آن مسیرها نمیگذاشتم. نمیدانم چرا هر بار که پای پول به میان آمده است من شروع کردهام به برنامهریزیکردن و سپس اقدام کردن بر اساس عقل و منطق. گمان کردهام در این مورد نباید مزاحم خدا شوم، باید از عهدهی زندگیام بربیایم و مسئولیت آن را به عهده بگیرم. بنابراین همواره مسیرهایی را شروع کردهام که نه تنها با قلب من بلکه حتی با بدنم همراستا نبودهاند.
وقتی این را دریافتم، پروژهای که نود درصدش را با خون دل به سرانجام رسانده بودم و عملن ماهی به دماش رسیده بود رها کردم و قید درآمد حاصل از آن را به کلی زدم. به خودم گفتم اگر ادامه دهی یعنی ایمان نداری، یعنی فکر میکنی راهِ پول همان راهی است که به ذهن کوچک تو رسیده است. حتی شرمساری حاصل از نیمهکاره رهاکردن آن را کاملن پذیرفتم تا کمالگرایی ذهنم را بشکنم. گفتم این درد را باید تجربه کنی تا دیگر هیچگاه فراموشش نکنی. اگر کاملش میکردم دردش از یادم میرفت.
این روزها خیلی زیاد به «ندای درون» میاندیشم اما هنوز به نتایج روشنی نرسیدهام. باید بنویسم تا برایم روشن شود و وقتی روشن شد نتایجش را بنویسم تا فراموشم نشود. چیزی که نمینویسم را نمیتوانم درک کنم. همیشه در حین نوشتن است که دلایل اتفاقات برایم روشن میشود یا مسیرها را پیدا میکنم. بدون نوشتن اندیشههایم مثل کشیدن تصویری روی بخار شیشهاند که لحظاتی بعد ناپدید میشوند. نوشتن راه اندیشیدن من است، راهی برای تجربهی واقعی زیستن، کاری که اگر متوقفش کنم یعنی زندگیکردن را متوقف کردهام.
پروردگار را شاکرم برای نوشتن و برای نوری که به ادراکم میتاباند.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.