آزادنویسی به معنای واقعی کلمه
وقتی قرار باشد آزادنویسی کنم واقعن آزادانه انجامش میدهم؛ جملاتی که سر و ته ندارند و هیچ هدفی را دنبال نمیکنند. نمیگذارم دستم از کاغذ فاصله بگیرد چون ذهن به دنبال همان یک فاصلهی کوچک است تا خودش را میان تو و قلم جای دهد و ردپای خودش را آنجا بگذارد. ذهن نمیگذارد تو به سراغ اتاقهای تاریک درونت بروی، دلش میخواهد همان حوالیِ روشن همیشگی پرسه بزنی.
بنابراین آنچه ذهن مینویسد عاقل و موجه است اما راهگشا نیست، یا بهتر است بگویم فرصت کشورگشایی به تو نمیدهد، نمیگذارد قلمروی درونت را وسیعتر کنی.
مثلن در آزادنویسی چیزهایی شبیه این نوشته میشوند:
«ماتم زده بر صورت حیران این لحظههای پوشیده از نگاه غمبار و حسرتزدهی او که دیگر در روزهای واپسین عمرش به سر میبَرَد و حسرتی ندارد به جز لحظههایی که فرسوده شدند بیآنکه زیسته شوند و خودش در میان آنها با نگاهی مغموم و سری کاملن سپرده به باد.»
«صیادهای شیاد که صیدهایشان را به دور از چشمهای مراقب میفروشند به اندک چیزی که هیچ چیز نیست و آنها روزی در همین حوالی صید خواهند شد توسط شیادترین صیادها.»
«طنازی نازکانهی عشق بر وجود عظیم او همچون حباب کوچکی که هنوز نترکیده است منشوری شده بود از رنگهای نابی که جای دیگری قابل رویت نبودند و این رنگهای دل او بود.»
گاهی هم میبینی که سر و ته دارند اما نه سر و ته معمول و شاید بشود گفت بهدردبخور:
«بگذار این غم مرا ببلعد و تفالهام را تف کند روی موزائیکهای بیوقارِ این پیادهروهایی که پیادهای نمیتواند از آنها برود از بس که باریکند.»
«میچرخیدند آن حلقههای سُربی در هوای دلگیر این باغهای تا گلو در خواب فرورفته و من هیچ قصد بیدارشدن نداشتم.»
گاهی هم این مدلی که مثلن منطقی به نظر میرسد اما منطقی در حوزهی خودش دارد:
«چاقوی ضامندار تضمین میکند که بیهوده و بیدلیل کسی را نمیکشد اما تضمین نمیکند که نمیکشد، چون در آنصورت باید قبول کند که چاقو نیست.»
چیزی که بسیار کمک میکند نگاه کردن به کلمات است. اگر بخواهی به ذهنت متکی باشی کلمه کم خواهی آورد و در آنصورت چیز دندانگیری نوشته نمیشود؛ یک چیزی که خودت را سر ذوق بیاورد و چندی بعد که میخوانی بگویی «یعنی این را من نوشتم؟»
بنابراین کلمات لازمند، کلمات مثل مواد اولیهی پخت غذا هستند که بدون آنها غذایی در کار نخواهد بود. هر قدر هم که آشپز توانمندی باشی نیاز به مواد اولیه داری تا غذایی فراهم کنی، هر چه این مواد متنوعتر و تازهتر باشند غذای بهتری خواهی داشت. اگر مواد اولیه کهنه شده باشند (یعنی کلمات دستفرسود و تکراری) یا تنوع کمتری داشته باشند غذایی که پخته میشود کیفیت پایینتری خواهد داشت.
من اگر بخواهم بنشینم به آزادانه نوشتن حتمن دو نفر را با خودم به جلسه خواهم برد، منظورم دو نویسنده است که تصادفی از میان کتابها انتخابشان میکنم. جالب اینجاست که وقتی در یک جلسهی آزادنویسی با کتابی همراه میشوی و آن را ورق میزنی در پایان جلسه کاملن میفهمی که آن نویسنده چقدر کلمه در بساط دارد؛ بعضیها کلمات محدود و سادهای دارند و برخی دیگر دستشان پر است از انواع کلمات جاندار و تر و تازه.
اگر بخواهم صادق باشم دقیقن نمیدانم که از آزادنویسی چه چیزی نصیبم خواهد شد، فقط فکر میکنم چیزی شبیه به یادگیری یک زبان جدید است؛ وقتی میخواهی زبان تازهای بیاموزی باید هدفت فکر کردن به آن زبان تازه باشد، اگر قرار باشد به زبان مبدأ فکر کنی و به زبان مقصد صحبت کنی خواهی دید که هرگز به روانبودن نخواهی رسید چون همواره فاصلهای خواهد بود میان ذهن تو و کلامت که در آن فاصله ذهن در حال ترجمه کردن از زبان مبدأ به زبان مقصد است. در نوشتن هم همینطور است؛ اگر بتوانی آنچه در ناخودآگاهت میگذرد را با همان سرعت و همانقدر بیواسطه بنویسی آنوقت انگار که زبان درونت را یادگرفتهای، در آنصورت برای نوشتن باقی چیزها هم معطل نخواهی ماند.
اگر علاقمند هستید امتحان کنید و تجربهتان را آزادانه همینجا بنویسید.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.