بالاخره امروز صبح با پنبه خانم به آن یکی استخر رفتیم. از هر نظر به مراتب نسبت به استخر قبلی بهتر بود؛ به لحاظ نظم، تمیزی، کمدها، رختکنها، دوشها، بزرگ بودن استخر، میزان عمق مناسب، سونا و جکوزی و همه چیز واقعا بهتر بود. راستش من دوران آموزش شنا را که دو ترم هم بود […]
مثلا قرار بود یک ساعت زودتر صبحانه بخورم؛ روزهداری به ۱۷ ساعت رسید. دیشب تا دیروقت بیدار بودم و مینوشتم. صبح هم که چشم باز کردم کلمات در سرم میچرخیدند. نوشتههایی که دوست دارند متولد شوند هرگز بیخیال آدم نمیشوند. وقتی که ذهن انسانْ آبستنِ جملاتی میشود باید آنها را به دنیا بیاورد؛ نه میتوان […]
به محض اینکه چشم باز کردم و صفحات صبحگاهیام را نوشتم بلافاصله پای کامپیوتر رفتم و مطالبی را به سایت اضافه کردم. تنها کاری که شوق را در من زنده میکند و باعث میشود که شب به خاطرش دیر بخوابم و صبح به خاطرش زود بیدار شوم بدون اینکه هیچ درآمدی از آن داشته باشم […]
صبح درخانهی پنبه خانم چشم باز کردم. چند لحظهای زمان برد تا فهمیدم که کجا هستم و چرا هستم. وقتی زیاد جابهجا میشوی یا گاهی که سفر میروی، روز اول که بیدار میشوی نمیدانی کجا هستی. اتفاق جالبیست. چقدر ذهن انسان سریع عادت میکند به یک روند؛ به یک جای ثابت بودن، کارهای ثابتی را […]
همینکه پنجره را باز کردم کبوترْ بچه پر زد و رفت روی پشت بام روبرو نشست. تو دیگر چرا میترسی؟! تو که همینجا به دنیا آمده و بزرگ شدهای. غریزه عجب قدرتی دارد. قویترین نیرو در جهان نیروی غریزه است. عقل و منطق و شعور و فرهنگ و تمدن و اینها هیچاند وقتی که پای […]
دیشب بادْ وحشی شده بود، یک لحظه آرام و قرار نداشت و تا صبح هم آرام نگرفت. البته که حسش حس خشم و غصب نبود. بیشتر حس شور و شوق بود، حس سرزندگی. در باد نیروی قدرتمندی نهفته است که انسان را به هیجان وامیدارد. وقتی که باد با شدت میوزد انگار که یک جور […]
کبوترْ بچه تمرینِ پرواز میکند؛ از لانهاش میپرد روی نردهها و با قدمهای لرزان راه میرود در حالیکه پایش دائما سُر میخورد و به زحمت خودش را روی نردهها نگه میدارد. به سرعت دور خودش میچرخد، نمیدانم این برای مطمئن شدن از امنیت اطرافش است یا جزئی از تمرین حفظ تعادل است. صدایش هنوز به […]
امروز صبح با دلپیچه شروع شد. هنوز از دیشب اوضاع خرابه، باز هم میگم که هیچوقت در زندگیم چنین تجربهای نداشتم. وقتی فکر میکنم میبینم نهایتا به اندازهی یه کاسهی کوچیک آلبالو خورده باشم. قبل از تغییر سبک زندگیم به مراتب بیشتر از اینها میوه میخوردم. ظاهراً بدنم در وضعیتی نیست که تحمل حجم زیاد […]
صبح را با حالت تهوع شروع کردم. قبلا هم این اتفاق برایم افتاده است؛ صبحِ روزِ بعد از روزهداری بیست و چهار ساعته انگار که تعادل الکترولیت بدنم به هم میخورد و این مرا دچار سرگیجه و حالت تهوع میکند. بعد از یک فستینگ ۱۲ ساعته صبحانه میخورم و صبحانه خوردن حالم را بهتر میکند. […]
کارگاه – شکستن روزه بعد از دقیقا بیست و چهار ساعت. تعادل عمومی بدنم بسیار خوب است. قبلا تجربهی بیست و دو ساعت روزهداری را داشتم. این بار راحتتر بود. تنها مشکلی که برایم پیش میآید این است که در حین روزهداری گاهی اعصابم تحریک میشود اما در مجموع خوبم. یکی دو ساعت آخر توان […]