این نفس که خالی شود بادکنک خواهد افتاد
دو تا بادکنک از سطل زباله بیرون بودند، پاهایشان داخل سطل گیر بود اما سرهایشان را بیرون نگه داشته بودند. چیزی نمانده بود که همان یک ذره باد هم خالی شود و برای همیشه به درون سطل سقوط کنند، اما سعی میکردند از اندک آزادی باقیمانده بهره ببرند، خسته و چروکیده اما مشتاق اینطرف و آنطرف میرفتند و به هم برخورد میکردند. هنوز زنده بودند یا میخواستند حس کنند که هنوز زندهاند.
زندهبودن نعمت بزرگیست. (یکی از بزرگترین غصههایم همین است که این نعمت از مادر ستانده شده است.)
در بعضی از فرهنگها، وقتی کسی از دنیا میرود به جای سوگواری، جشن و پایکوبی برگزار میکنند چون معتقدند که مرگ به معنای نابودی نیست و صرفن یک تغییر حالت و گذار از یک مرحله به مرحلهای دیگر است.
ما هم این را باور داریم که تمامی موجودات از سوی خدا آمدهاند و بعد از مرگ به سوی او بازگردانده میشوند اما متاسفانه در رگ و ریشههای ما به جای خون، دلتنگی به راه میافتد وقتی کسی میرود.
یک تختهی بزرگ به طول دو متر و عرض یک متر روبرویم به دیوار وصل شده است، وقتی مادر رفت تخته پر از نوشته بود، همه را پاک کردم و فقط این دو عبارت را نوشتم: «تسلیم باش / سپاسگزار باش.»
هیچ سوالی از خداوند ندارم، حتمن زمان درست و شکل درستش همین بوده است.
تا وقتی سر بادکنک بیرون از سطل زباله است باید شکرگزار نفسی که در درونش دارد باشد، این نفس که خالی شود بادکنک خواهد افتاد.
پس الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.