بایگانی برچسب برای: مرگ

زندگی بر انسان حادث می‌شود، همانگونه که مرگ.

و به حد فاصل میان این دو حادثه، تنها «عشق» است که معنا می‌دهد.

به‌سانِ زن، در دردِ هم آغوشی با خودش

به‌سانِ مرگ که بی‌خبر می‌آید

به‌سانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده می‌شود

و به‌سانِ زمین، زمانی که تنگ می‌شود برای بودنت

تو درد می‌شوی در روزهایی که نبوده‌ای

تنهاتر از آن که بودنت را حتی به خاطر بیاوری

و من آن روز آنجا خواهم بود «برای تو»

و بر عریانیِ دردهایت لباس خواهم پوشاند

باشد که آغوشت آن روز باز باشد «برای من»

کم‌کم داشت باورم می‌شد که حتی مرگ هم نمی‌تواند به ماجرای زندگی پایان دهد، تا اینکه تو مُردی.