عضو گروهی هستم متشکل از خودم (قاعدتن) و دو نفر از دوستان بسیار قدیمی. اسم گروه «تنبلان سرخوش» است، روند مناسبات در گروه به این صورت است که یک نفر عکسهایی از خودش میفرستد و بعد فراموش میکند که عکس فرستاده است، دو نفر دیگر هم عکسها را نگاه میکنند و بعد فراموش میکنند که نگاه کردهاند. به این ترتیب روزهای پیدرپی هیچ پیامی رد و بدل نمیشود. همه همدیگر را به همین صورت پذیرفتهاند. انگار که عشقبازی زیر لحافِ سنگینِ فراموشی سرخوشانه در جریان باشد اما اثری از آن به چشم نیاید.
جوابندهترین فرد گروه هم من هستم که اغلب مثل پشمک به پیامها نگاه میکنم و عکسالعملی نشان نمیدهم. یکی از اعضاء برایم دعا کرده است که انشالله امسال به پیغامهایت بهتر جواب بدهی. امیدوارم که دعایش بگیرد.
حالا که چند روز از تولد یکی از اعضاء میگذرد و شور و ولولهای در گروه به پا شده است (در این حد که دو کلمه حرف ردوبدل میشود) یکی از اعضاء در غیاب من به دیگری گفته است:
«عزیزم درک دوستی مریم سخته»
«مثلا همیشه به من ریده ولی نظرشه که دوسم داره»
من جواب دادم که اولی را گردن میگیرم (ریدن را) اما دومی را تایید نمیکنم، باید اول با وکیلم مشورت کنم.
(دقت کردهاید که وکیل داشتن چه پدیدهی باشکوه و باکلاسی است؟ همین که به یک نفر بگویید من باید با وکیلم مشورت کنم ده هیچ خودتان را جلو انداختهاید.)
در سالهای اخیر کوشیدهام که گردنگیرم را درست کنم؛ اینکه اعمال و حرفهایم را تمام و کمال گردن بگیرم، حتی نیتهای پشت اعمال و حرفهایم را، افکار و باورها و عقایدم را، حتی کارهای نکرده و حرفهای نزدهام را، همانهایی که شاید باید میگفتم یا میکردم اما با بیتوجهی از کنارشان گذشتهام، تمام بیاعتناییها و نبودنهایم را و همینطور تمام اضافهکاریهایم را.
آگاهم که بسیار آسیب زدهام و کم آگاه بودهام. حتی آگاهم که خیلی اوقات آگاهانه آسیب زدهام و پس از مشورت با وکیل ناکاربلد درونیام همه را موجه دانستهام.
زندگی، خوب توانسته است مرا در برابر خودم عریان نماید. من فرو ریختهام و این فروپاشی را گردن میگیرم.
حالا دیگر میدانم که تنها چیزی که به آن نیاز دارم سکوتی درونی و بیرونی است.
الهی شکرت…