مواجههی من با یک فرهنگ کاملن نوشتاری شانزده سال پیش بود؛ زمانی که در یک شرکت امریکایی-ایرانی مشغول به کار شدم. در آنجا حیرتزده بودم از اینکه سادهترین مکالمات روزمره در قالب ایمیل ردوبدل میشوند و ایمیلها باید در مدت بیستوچهار ساعت خوانده شده و پاسخ داده شوند؛ حتی اگر پاسخ در این حد بود که ایمیل شما را دریافت کردم و به آن رسیدگی خواهم کرد. در طول چند سال، آرشیوی حیاتی از ایمیلها ایجاد شده بود که من مکرر از آنها نسخهی پشتیبان تهیه میکردم چرا که مستنداتِ کاری ما محسوب میشدند.
ما موظف بودیم برای هر کاری که انجام میدادیم (حتی سادهترین کارها) دستورالعمل تهیه کنیم و این دستورالعملها را در اختیار هر فردی که استخدام میشد قرار دهیم. همهی امور در قالب پروژه تعریف میشدند و در هر پروژه زمان شروع و پایان، فرد مسئول و تمامی اقداماتِ لازم کاملن مکتوب میشدند. حتی فعالیتهایی که هر فرد در طول هر ساعت از یک روز کاری انجام میداد به دقت مکتوب میشدند.
هر کدام از این موارد در نرمافزارهای مخصوص خودشان انجام میشدند به طوریکه در هر لحظه میشد با یک گزارشگیری ساده تمام روندها را مورد بررسی قرار داد.
همین فرهنگ نوشتاری سبب شده بود که نیاز ما به صحبت کردن با همکارانمان به حداقل برسد و با وجود هزاران کیلومتر فاصله، هر کس وظایف خودش را بداند و به آنها عمل کند. جلساتی هم که هر هفته به صورت آنلاین برگزار میشدند در واقع در خصوص بررسی چشماندازهای آینده و رشد و توسعه بودند نه در خصوص امور جاری.
در مقابلش مواجههی من با فرهنگ گفتاری زمانی به اوج خودش رسید که یک کسبوکار خانوادگی را راهاندازی کردیم. من به وضوح تفاوتها را میدیدم؛ اینکه ما همهی روندها را به صورت گفتاری مدیریت میکردیم و همین امر سبب ایجاد سوءتفاهم و همینطور پیچیده شدن امور میشد. علیرغم تلاشهایی که در خصوص مکتوب کردن انجام میدادیم اما در عمل از ایجاد روندهای واقعن مکتوب ناتوان بودیم.
من همواره این مقایسه را در ذهنم انجام میدادم اما متوجهی دلیل تفاوتها نمیشدم. وقتی کتاب «فرهنگ گفتاری» از «حمید یگانه» را خواندم دلیل اصلی برایم روشن شد. در بخشهایی از کتاب حرصم درمیآمد و میگفتم ما چرا انقدر حرف میزنیم، حرف زدن واقعن همه چیز را پیچیده میکند و جلوی ایجاد شفافیت را میگیرد.
این کتاب از منظر کاملن تازهای به موانع و مسائل موجود در کشورمان مینگرد که ترکیب آن با تجربهی ملموسم درهای تازهای را به روی اندیشهام گشوده است و بخشهایی را در درونم غلغلک داده که اصلن گمان نمیکردم زمانی بخواهم به آنها جدیتر بیندیشم. تا ببینیم که چطور پیش میرود.
الهی شکرت…