قلب انسان در یک روز صدهزار بار میتپد. وسیلهای را تصور کنید که به این میزان کار کند و تصور کنید که چه استهلاکی خواهد داشت. به باقی اعضای بدن فکر کنید که در یک روز چه کارهایی را به چه میزانی انجام میدهند؛ مثلن دست، این عضو عجیب با ساختار شگفتانگیز که به واسطهی داشتن انگشتانی که بند دارند و خم میشوند چه طیف گستردهای از کارها را میتواند انجام دهد.
اگر انگشتان ما بند نداشتند نمیتوانستند خم شوند، بنابراین نمیتوانستند چیزی را گرفته و نگه دارند، و این یعنی نمیتوانستند چیزها را جابهجا کنند، یا بنویسند، یا نقاشی بکشند یا ساز بزنند یا بدوزند، یا ورزش کنند یا حتی هنگام رقصیدن حرکات را نرم و لطیف نشان دهند.
یک لحظه به کف دستها و سپس به پشت آنها نگاه کنید و باری را که تا امروز از دوش زندگی برداشتهاند ببینید؛ برکتی را که خلق کردهاند، کمکهایی که کردهاند، گرههایی که باز کردهاند. پشت دستتان را روی صورتتان بکشید و اجازه دهید که پشت دست شما صورتتان را لمس کند. ما معمولن صورتمان را با کف دست لمس میکنیم اما این بار از شما میخواهم با پشت دستتان این لمس را انجام دهید؛ لمسی غریبه است که درک تازهای از پوست و تن به شما میدهد.
هر قدر که تا به امروز عمر کرده باشید عمرتان را در این تن سپری کردهاید. تنی که هر لحظه و همه جا همراه شما بوده است، ایدههای شما را عملی کرده و امکان زیستن در این جهان را برایتان فراهم کرده است.
خداوند ما را در این تن اعجابانگیز و افسونگر به این جهان فرستاده است تا هر ذرهاش به ما امکان تجربهی بخشی از این زندگی و این جهان را بدهد و ما اگر تنها بخواهیم برای تپیدن قلبمان سپاسگزار باشیم باید صدهزار بار در روز و به ازای هر تپش بگوییم «الهی شکرت».
حالا در تصور بیاورید که ما تا چه اندازه جا میمانیم از شکرکردن پروردگارمان.
الهی، ما ناتوانیم بر حقشناسی و شما توانایی بر بخشیدن. امیدمان به رحمت بینهایت شماست که اینطور خاطرآسوده در جهان میپلکیم و از زیر بار وظایف بندگیمان شانه خالی میکنیم.
الهی شکرت…