اگر ابزار آشپزخانه بودم لیسک میشدم؛ چون هم اسمم جالب بود، هم کار ساده و مفرحی داشتم، هم خوشمزهها را لیس میزدم، و هم اینکه همه به جانم دعا میکردند از بس که مفید بودم. واقعن چه چیزی را در آشپزخانه میشناسید که مفیدتر از لیسک باشد؛ ابزاری که عذابوجدانِ ماندن مواد ته ظرف را از دوش آدم برمیدارد. یعنی خود آدمیزاد انقدر مفید نیست که این اختراعش مفید است؛ نه میسوزد، نه پاره میشود، نه میشکند. افزون بر تمام اینها یک جور فروتنی خاصی هم در آن هست؛ هیچ ادعایی ندارد.
مثلن قابلمهی تفلون با آن همه ادعا هیچ رفتار دوستانهای ندارد، یک جور تفلونیت خاصی در آن هست که نشان از تفاخر و تفرعن دارد. افزون بر این به یک سال نمیکشد که وظیفهاش را هم فراموش میکند و همه چیز را سفت و محکم نگه میدارد به جای اینکه شل بگیرد و رها کند. نه آن رهاکردنش حرفهای است و نه این گرفتنش دوستانه.
شیرجوش هم که هیچوقت اندازه دستش نیست؛ تا وقتی بالای سرش ایستادهای انگار توی رودربایستی است و محتویات را درون خودش نگه میدارد، همینکه سرت را میچرخانی همه چیز را بالا میآورد.
توستر هم که حفرهی فنی دارد و تصور میکند چیزها را صدای تیکتیک است که گرم میکند، برای همین اگر صدای تیکتیکاش قطع شود دیگر گرمادادن را هم فراموش میکند. هر چه سعی میکنی حالیاش کنی که عزیز جان ارتباط این دو با هم مثل ارتباط مثانه و روده است؛ بدون روده هم میتوانی بشاشی، به خرجش نمیرود.
غذاساز هم که کلن یک اشتباه تاکتیکی است؛ قاعدتن از او انتظار میرود که غذا را بسازد اما خودش را در سطح یک خردکن تقلیل میدهد و برای همان خردکردن هم نیاز به کمک دارد.
حتی کتری و قوری با آن ظاهر نجیبشان از همه بدترند، همیشه یکی روی دیگری است و دائم باید بهشان تذکر بدهی یا سانسورشان کنی.
باقی دوستان از قبیل همزن و آبمیوهگیری و چرخگوشت و غیره هم که انگار گرانترین بلیطها را خریدهاند و رفتهاند در قسمت لژ سالن نشستهاند به تماشا.
تنها کسی که وسط میدان در حال ساختن نان حلال است و بسیار بیشتر از توانش ارزش ایجاد میکند فقط لیسک است؛ یک لیس کوچک به هر چیزی که میزند آن را مثل آینه پاک میکند.
الهی شکرت برای لیسک حتی…

